عمار رهبر


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



جستجو


 



سورهٔ کافرون نصرسوره کافرون.شماره سوره: ۱۰۹ جزء : ۳۰ نزول ترتیب نزول: ۱۸ مکی/مدنی: مکی اطلاعات آماری تعداد آیات: ۶ تعداد کلمات: ۲۷ تعداد حروف: ۹۹ سوره کافرون صد و نهمین سوره و از سوره‌های مکی قرآن که در جزء سی‌ام جای گرفته است. این سوره به این دلیل کافرون نامیده شده است که در مورد کافران سخن می‌گوید. خداوند در این سوره به پیامبر (ص) دستور می‌دهد برائت خود را از آیین بت‌پرستی علنی کند و بگوید که به دین آنان گرایش پیدا نمی‌کند و با آنان سازش نخواهد کرد. گفته شده است این سوره هنگامی نازل شد که گروهی از کافران پیشنهاد کردند مدتی آنان بر دین پیامبر(ص) باشند و مدتی پیامبر(ص) از آیین بت‌پرستی آنان پیروی کند. در فضیلت تلاوت این سوره از جمله در روایات آمده است اگر پیش از خواب خوانده شود، موجب ایمنی است و اگر در نمازهای واجب قرائت شود، موجب آمرزش شخص، پدر و مادر و فرزندان او خواهد شد.

موضوعات: بدون موضوع, مفاهیم قرآن  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-02-04] [ 12:31:00 ق.ظ ]




سیماى سوره کوثر  این سوره سه آیه دارد و در مکّه نازل شده و کوچک‏ترین سوره قرآن کریم است.  نام سوره برگرفته از آیه اول و به معناى خیر کثیر و فراوان است.  بر اساس روایات متعدّد از شیعه و سنّى، عاص بن وائل، پدر عمرو عاص که از بزرگان مشرکان مکّه بود، پس از آنکه پسران پیامبر از دنیا رفتند و آن حضرت دیگر پسرى نداشت، از روى طعنه و زخم زبان، پیامبر را ابتر و بدون دنباله خواند.  خداوند براى تسلّى خاطر پیامبر و پاسخ به این سخن نابجا، سوره کوثر را نازل فرمود و ناکام بودن دشمنان و دوام و بقاى نسل و فکر پیامبر را خبر داد.  در روایات، براى کسى که این سوره را در نمازهاى واجب و مستحب بخواند، سیراب شدن از حوض کوثر در قیامت، وعده داده شده است.( تفسیر نورالثقلین) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏؛ به نام خداوند بخشنده مهربان‏  إِنَّآ أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ؛ همانا ما به تو خیر کثیر عطا کردیم. نکته‏‌ها: آنجا که خداوند در مقام دعوت به توحید است، ضمیر مفرد به کار مى‌‏برد، همانند «أنا ربّکم فاعبدون» (انبیاء، 92) پروردگار شما من هستم، پس مرا عبادت کنید. «أنَا ربّکم فاتَّقون» (مؤمنون، 52) من پروردگار شما هستم، از من پروا کنید. «انّنى أنَا اللّه» (طه، 14.) همانا من خداوند یکتا هستم. همچنین در مواردى که خداوند کارى را بدون واسطه انجام مى‌‏دهد یا در مقام بیان ارتباط تنگاتنگ خالق با مخلوق است، ضمیر مفرد به کار مى‏‌رود، همانند: «و أنَا الغفور الرحیم» ( حجر، 49.) تنها من بخشنده مهربانم. «فانّى قریب»( بقره، 186) من به بندگانم نزدیکم. اما گاهى آیه در مقام بیان عظمت خداوند و شرافت نعمت است که در این موارد ضمیر جمع همچون «اِنّا» به کار مى‏‌رود، چنانکه در این آیه مى‏‌فرماید: «اِنّا اعطیناک الکوثر» زیرا عطاى الهى به بهترین خلق خدا، آن هم عطاى کوثر، به گونه‌‏اى است که باید با عظمت از آن یاد شود. همچنین در مواردى که خداوند کارى را با واسطه انجام مى‏‌دهد، نظیر باران که با واسطه تابش خورشید و پیدایش بخار و ابر مى‏‌بارد، از ضمیر جمع استفاده مى‏‌شود، چنانکه مى‏‌فرماید: «وانزلنا من السماء ماءً» (مؤمنون، 18) ما از آسمان آبى فرو فرستادیم. از میان یکصد و چهارده سوره قرآن، چهار سوره با کلمه «اِنّا» آغاز شده است: سوره‏‌هاى فتح، نوح، قدر و کوثر. «اِنّا فَتَحنا لک فتحاً مبیناً» ما براى تو پیروزى آشکار قرار دادیم. «اِنّا ارسلنا نوحاً» ما نوح را به سوى مردم فرستادیم. «اِنّا انزلناه فى لیلة القدر» ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم. «اِنّا اعطیناک الکوثر» ما به تو کوثر عطا کردیم. در آغاز یکى از این چهار سوره، از حضرت نوح که اولین پیامبر اولوالعزم است و بعد از حضرت آدم، پدر دوم انسان محسوب مى‏‌شود، سخن به میان آمده است. در آغاز سه سوره دیگر، به نعمت‏‌هاى ویژه‌‏اى همچون نزول قرآن، پیروزى آشکار و عطاى کوثر، اشاره شده است. شاید میان این چهار موضوع ارتباطى باشد که یکى رسالت اولین پیامبر اولوا العزم، دیگرى نزول آخرین کتاب آسمانى، سوّمى پیروزى مکتب اسلام و چهارمى تداوم خط رسالت و ابتر نماندن آن را بیان مى‏‌کند. کلمه «کوثر» از «کثرت» گرفته شده و به معناى خیر کثیر و فراوان است. و روشن است که این معنا می‌تواند مصادیق متعدّدى همچون وحى، نبوّت، قرآن، مقام شفاعت، علم کثیر و اخلاق نیکو داشته باشد، ولى آیه آخر سوره، می‌تواند شاهدى بر این باشد که مراد از کوثر، نسل مبارک پیامبر اکرم است. زیرا دشمنِ کینه‏توز با جسارت به پیامبر، او را ابتر مى‏نامید و خداوند در دفاع از پیامبرش فرمود: «انّ شانئک هو الابتر» دشمن تو، خود ابتر است. بنابراین اگر مراد از کوثر، نسل نباشد، براى ارتباط آیه اول و سوم سوره، توجیه و معنایى دل‏پسند نخواهیم داشت. جمله «انّ شانئک هو الابتر» دلیل آن است که مراد از کوثر، نسل کثیر پیامبر است که بدون شک از طریق حضرت زهرا علیها السلام است. این نسل پر برکت از طریق حضرت خدیجه(س) نصیب پیامبر اکرم‏(ص) شد. آرى خدیجه مال کثیر داد و کوثر گرفت. ما نیز تا از کثیر نگذریم به کوثر نمى‏‌رسیم. فخر رازى در تفسیر کبیر مى‏‌گوید: چه نسلى با برکت‏‌تر از نسل فاطمه که مثل باقر و صادق و رضا از آن برخاسته است و با آنکه تعداد بسیارى از آنان را در طول تاریخ، به خصوص در زمان حکومت بنى‏‌امیّه و بنى‏‌عبّاس شهید کردند، امّا باز هم امروز فرزندان او در اکثر کشورهاى اسلامى گسترده‌‏اند.  در زمانى که خبر تولّد دختر سبب اندوه پدر مى‏‌شد، به گونه اى که صورتش از غصه سیاه شده و به فکر فرو مى‏‌رفت که از میان مردم فرار کند یا دخترش را زنده به گور کند: «یتوارى من القوم ام یدُسّه فى التّراب» ( نحل، 59) در این زمان قرآن به دختر لقب کوثر مى‏‌دهد تا فرهنگ جاهلى را به فرهنگ الهى و انسانى تبدیل کند. بر اساس روایات، نام یکى از نهرها و حوض‌‏هاى بهشتى، کوثر است و مؤمنان از آن سیراب مى‏‌شوند. چنانکه در روایت متواتر ثقلین نیز پیامبر فرمود: «انّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض» کتاب و عترت از یکدیگر جدا نمى‏شوند تا آنکه در قیامت، در کنار حوض به من ملحق شوند. کوثر الهى، به جنسیّت بستگى ندارد؛ فاطمه، دختر بود امّا کوثر شد. به تعداد کثیر بستگى ندارد؛ فاطمه، یک نفر بود امّا کوثر شد. آرى خداوند می‌تواند کم را کوثر و زیاد را محو کند. هدیه کننده خداوند، هدیه گیرنده پیامبر و هدیه شده فاطمه است. لذا عبارت «اِنّا اعطیناک الکوثر» به کار رفته که بیانگر عظمت خداوند و بزرگى هدیه اوست. خداوند مصداقى براى کوثر در آیه نیاورد تا همچنان مبهم بماند تا شاید اشاره به این باشد که عمق برکت کوثر عطا شده حتّى براى خود پیامبر اکرم در هاله‌‏اى از ابهام است. در این سوره دو خبر غیبى نهفته است: یکى عطا شدن کوثر به پیامبر، آن هم در مکّه‌‏اى که حضرت دست خالى بود و فرزند پسر نداشت، دیگر ابتر ماندن دشمن که داراى فرزندان و ثروت‏‌هاى بسیار بود. تاریخ و آمار بهترین شاهد بر کوثر بودن این عطیّه الهى است. هیچ نسلى از هیچ قومى در جهان، به اندازه نسل حضرت فاطمه‏ علیها السلام رشد و شکوفایى نداشته است. خصوصاً اگر کسانى را که مادرشان سیّد است، از سادات به حساب آوریم، آمار سادات در جهان نشانه معجزه این خبر غیبى است. عطا کردن کوثر به شخصى مثل پیامبر، زمانى معنا دارد که عطا کننده سرچشمه علم و حکمت و قدرت و رحمت باشد. بنابراین عطاى کوثر نشانه صفات وکمالات الهى است. الطاف خداوند به پیامبر اکرم(ص) گاهى با درخواست آن حضرت صورت گرفته است، نظیر «قل ربّ زدنى علماً» ( طه، 114) پروردگارا! مرا از نظر علمى توسعه بده. امّا کوثر هدیه‏‌اى الهى بود که بدون درخواست، به پیامبر عزیز داده شد.  کوثر چیست؟ از آیه آخر سوره، یعنى «انّ شانئک هو الابتر» استفاده مى‌شود که مراد از کوثر چیزى ضد ابتر است و از آنجا که عرب به افراد بى‏‌عقبه و بى‏‌نسل که فرزند پسر ندارند و با مردن، آثارشان محو می‌شود، ابتر مى‏‌گوید، بهترین مصداق براى کوثر، ذریّه پیامبر است که امامان معصوم از نسل فاطمه زهرا(س) هستند. البتّه کوثر، معنایى عام دارد و شامل هر خیر کثیر مى‌‏شود. اگر مراد از کوثر، علم باشد، همان چیزى است که پیامبر مأمور به خواستنش بود. «قل ربّ زدنى علماً» اگر مراد از کوثر اخلاق نیک باشد، پیامبر داراى خلق عظیم بود. «انّک لعلى خلق عظیم» ( قلم، 4) اگر مراد از کوثر عبادت باشد، حضرتش به قدرى عبادت مى‏‌کرد که آیه نازل شد: ما قرآن را نفرستادیم تا این گونه خود را به مشقّت اندازى. «ما انزلنا علیک القرآن لتشقى» ( طه، 2) اگر مراد از کوثر نسل کثیر باشد که امروزه بیشترین نسل از اوست. اگر مراد از کوثر امّت کثیر باشد، طبق وعده الهى اسلام بر تمام جهان غالب خواهد شد. «لیظهره على الدین کلّه» ( توبه، 33) اگر مراد از کوثر شفاعت باشد، خداوند تا جایى که پیامبر راضى شود از امّت او مى‏ب‌خشد. «و لسوف یعطیک ربّک فترضى» ( ضحى، 5) هر کثیرى کوثر نیست. قرآن مى‏‌فرماید: اموال و اولاد مخالفان، شما را به تعجب واندارد، زیرا که خداوند اراده کرده آنان را در دنیا از طریق همان اموال و اولاد عذاب کند. «فلا تعجبک اموالهم و لا اولادهم انما یرید اللّه لیعذّبهم بها فى الحیاة الدنیا»( توبه، 55) در قرآن سوره‏اى به نام کوثر داریم و سوره‏اى به نام تکاثر. امّا کوثر ارزش است و تکاثر ضدّ ارزش، زیرا اولى عطیّه الهى است که دنباله‏‌اش ذکر خداست: «اعطیناک الکوثر فصلّ» و دومى یک رقابت منفى که دنباله‌‏اش غفلت از خداست. «الهاکم التکاثر». کوثر ما را به مسجد مى‏برد براى نماز: «فصلّ لربّک» و تکاثر ما را به گورستان مى‏برد براى سرشمارى مردگان. «حتى زُرتم المقابر» در عطاى کوثر بشارت است: «انّا اعطیناک الکوثر» و در تکاثر تهدیدهاى پى در پى. «کلاّ سوف تعلمون ثمّ کلاّ سوف تعلمون» کوثر، عامل رابطه با خالق است: «اعطیناک الکوثر فصل» و تکاثر، وسیله‌‏اى براى سرگرمى با مخلوق. «الهاکم التّکاثر» کوثر که بزرگ‏ترین هدیه الهى است در کوچک ترین سوره قرآن مطرح شده است. هدیه اشرف معبود به اشرف مخلوق چیزى جز کوثر نمى‏‌تواند باشد. «انّا اعطیناک الکوثر» عطاى استثنایى در سوره استثنایى با الفاظ استثنایى: عطا بى‏‌نظیر است، چون کوثر است؛ سوره بى‏‌نظیر است، چون کوچک‏ترین سوره قرآن است و الفاظ بى‏‌نظیرند، چون کلمات «اعطینا»، «الکوثر»، «صلِ‏ّ»، «انحر»، «شانئک» و «ابتر» تنها در این سوره به کار رفته و در هیچ کجاى قرآن شبیه ندارد. بر اساس روایات، آن دشمن کینه‌‏توزى که به پیامبر اکرم جسارت کرد و او را ابتر خواند، پدر عمرو عاص بود. خداوند هم سبب ساز است هم سبب سوز. او مى‌‏تواند از یک فاطمه کوثر بیافریند و می‌تواند افرادى را که پسران رشید دارند به فراموشى بسپارد. او می‌تواند دریا را با زدن عصاى موسى خشک، «اِضرب بعصاک البحر فانفلق»( شعراء، 63) و با زدن همان عصا به سنگ، دوازده چشمه جارى سازد. «و اضرب بعصاک الحجر فانفجرت» ( بقره، 60)  پیام‌‏ها:  1- خداوند به وعده‏‌هاى خود عمل می‌کند. در سوره ضحى، خداوند وعدهى عطا به پیامبر داده بود: «و لسوف یعطیک ربّک فترضى» ( ضحى، 5) پروردگارت در آینده عطائى خواهد کرد که تو راضى شوى. در این سوره می‌فرماید: ما به آن وعده عمل کردیم. «انّا اعطیناک الکوثر»  2- فرزند و نسل عطیّه الهى است. «انّا اعطیناک الکوثر» «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ» پس براى پروردگارت نماز بگزار و (شتر) قربانى کن. نکته‌ها: در این سوره که سه جمله بیشتر ندارد، پنج بار شخص پیامبر مورد خطاب قرار گرفته است. زیرا علاوه بر ضمیر کاف «ک» «اعطیناک»، در خطاب «صلّ» و «لربک» دو بار و در عبارت «انحر» و «شانئک» نیز دو بار، پیامبر مخاطب است. «اعطیناک، فصلّ، لربّک، انحر، شانئک» در سراسر قرآن نیز، بیش از دویست بار خداوند به پیامبرش می‌فرماید: «ربّک» با آن که او پروردگار تمام هستى: «ربّ کلّ شى‏ء» ( انعام، 164.) و پروردگار همه‏ى مردم است: «ربّ النّاس» ( ناس، 1)، ولى از میان واژه‏هاى «ربّ» کلمه «ربّک» بیش از همه به کار رفته و این نشانه آن است که خداوند بر پیامبرش عنایت خاصّى دارد. چنانکه نمونه این عنایت ویژه را در آیات دیگر نیز مشاهده مى‏کنیم، مثلاً خداوند نام اعضا و جوارح پیامبر را در قرآن مطرح کرده است: چهره‏ات: «وجهک»( بقره، 144)، زبانت: «لسانک»( قیامت، 16) چشمانت: «عینیک»( حجر، 88) گردنت: «عنقک»(اسراء، 29) دستانت: «یدک»(اسراء، 29) سینه‏ات: «صدرک»( اعراف، 2) کمرت: «ظهرک» ( ضحى، 3) در ماجراى فتح مکّه که مشرکان دسته دسته و فوج فوج به اسلام وارد مى‏شدند، خداوند تنها دستور تسبیح مى‏دهد: «و رَأیتَ النَّاس یَدخلون فى دینِ اللَّه أفواجا فَسَبّح» ولى براى عطا کردن کوثر می‌فرماید: «فصلِ‏ّ لربّک» نماز بگزار. گویا اهمیّت کوثر از اسلام آوردن مشرکان بیش‏تر است. شتر در قرآن، هم در بحث توحید مطرح شده است: «أفلا ینظرون الى الابل کیف خلقت» ( غاشیه، 17) هم در مورد مقدّمات قیامت نام آن آمده است، «و اذا العشار عطّلت»( تکویر، 4) هم در احکام و شعائر حج مطرح شده است، «و البُدن جعلناها»( حج، 36) و هم مورد قربانى و کمک‏رسانى به جامعه قرار گرفته است. «وانحر» بر اساس روایات، مراد از «وانحر» آن است که به هنگام گفتن تکبیرها در نماز، دستان تا مقابل گودى زیر گلو که محلّ نحر است، بالا آورده شود که این زینت نماز است.( تفسیر مجمع‏البیان) پیام‌ها:  1- نعمت‏‌ها حتّى براى پیامبر اسلام مسئولیّت‌‏آور است. « انّا اعطیناک الکوثر… فَصلِّ لربک و انحر»  2- در قرآن به نماز یا سجده شکر سفارش شده است. «فَصلِّ لربک و انحر»  3 - تشکّر باید فورى باشد. «فَصلِّ لربک و انحر » (حرف فاء براى تسریع است)  4- نوع تشکّر را باید از خدا بیاموزیم. «فَصلِّ لربک و انحر»  5- در نعمت‌‏ها و شادى‏ها خداوند را فراموش نکنیم. «اعطیناک الکوثر فصلّ لربک و انحر »  6 - آنچه می‌تواند به عنوان تشکّر از کوثر قرار گیرد، نماز است. «فَصلِّ لربک و انحر» (نماز جامع‌‏ترین و کامل‏ترین نوع عبادت است که در آن هم قلب باید حضور داشته باشد با قصد قربت و هم زبان با تلاوت حمد و سوره و هم بدن با رکوع و سجود. مسح سر و پا نیز شاید اشاره به آن باشد که انسان از سر تا پا بنده اوست. در نماز بلندترین نقطه بدن که پیشانى است، روزى سى و چهار بار بر زمین ساییده می‌شود تا در انسان تکبّرى باقى نماند. حضرت زهراعلیها السلام در خطبه معروف خود فرمود: فلسفه و دلیل نماز پاک شدن روح از تکبر است. «تنزیهاً لکم من الکبر»)  7- دستورات دینى، مطابق عقل و فطرت است. عقل تشکّر از نعمت را لازم می‌داند، دین هم به همان فرمان مى‏‌دهد. «فصلّ لربّک و انحر »  8- چون عطا از اوست: «انّا اعطینا» تشکّر هم باید براى او باشد. «فصلّ لربّک و انحر » 9- قربانى کردن، یکى از راه‌هاى تشکّر از نعمت‌‏هاى الهى است. (زیرا محرومان به نوایى مى‏‌رسند.) « فصلّ لربّک و انحر»  10- هر که بامش بیش برفش بیشتر. کسى که کوثر دارد، ذبح گوسفند کافى نیست باید شتر نحر کند و بزرگ‏ترین حیوان اهلى را فدا کند. «فصلّ لربّک و انحر»  11- رابطه با خداوند بر رابطه با خلق مقدّم است. «فصلّ لربک و انحر»  12- انفاقى ارزش دارد که در کنار ایمان و عبادت باشد. «فصلّ لربّک وانحر»  13- شکرِ عطا گرفتن از خدا، عطا کردن به مردم است. «اعطیناک الکوثر فصلّ لربّک وانحر»  14- نمازى ارزش دارد که خالصانه باشد، «لربّک» و انفاقى ارزش دارد که سخاوت‏مندانه باشد. « فصلّ لربّک وانحر» «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ»  همانا دشمن تو بى‏‌نسل و دم بریده است. نکته‌ها: کلمه «ابتر» در اصل به حیوان دم‏‌بریده و در اصطلاح به کسى گفته می‌شود که نسلى از او به یادگار باقى نمانده باشد. از آنجا که فرزندان پسر پیامبر در کودکى از دنیا رفتند، دشمنان مى‏‌گفتند: او دیگر عقبه و نسلى ندارد و ابتر است. زیرا در فرهنگ جاهلیّت دختر لایق آن نبود که نام پدر را زنده نگاه دارد. خداوند از اولیاى خود دفاع می‌کند. به کسى که پیامبر را بى‏‌عَقَبه مى‏‌شمرد، پاسخ قولى و عملى مى‏‌دهد. وجود فاطمه پاسخ عملى و جمله «هو الابتر» پاسخ قولى است. خداوند نه تنها از اولیاى خود، بلکه از همه مؤمنان دفاع می‌کند: «انّ اللّه یدافع عن الّذین آمنوا»( حج، 38) هر چه ضربه به دین و مقدّسات دینى شدیدتر باشد، دفاع هم باید قوى‏تر باشد. به پیامبر اسلام جسارت‏‌هاى زیادى کردند و او را ساحر، کاهن، شاعر و مجنون خواندند که همه آنها به نحوى در قرآن جبران شده است. به پیامبر گفتند: «انّک لمجنون»( حجر، 6) تو جنّ زده‏اى، ولى خداوند فرمود: «ما انتَ بنعمة ربّک بمجنون» (قلم، 2.) به لطف الهى تو مجنون نیستى. به آن حضرت گفتند: «لَستَ مُرسلاً»(رعد، 43) تو فرستاده خدا نیستى، خداوند فرمود: «انّک لمن المرسلین» ( یس، 3) قطعاً تو از پیامبرانى. به حضرت نسبت شاعرى و خیال بافى دادند: «لشاعر مجنون»( صافّات، 36) خداوند فرمود: «و ما علّمناه الشعر و ما ینبغى له» ( یس، 69) ما به او شعر نیاموختیم و براى او سزاوار نیست. گفتند: این چه پیامبرى است که غذا مى‏‌خورد و در بازار راه مى‌‏رود: «و قالوا ما لهذا الرسول یاکل الطعام و یمشى فى الاسواق» ( فرقان، 7) خداوند فرمود: پیامبران پیش از تو نیز غذا مى‏‌خوردند و در بازارها راه مى‌‏رفتند: «و ما ارسلنا قبلک من المرسلین الاّ انّهم لیاکلون الطعام و یمشون فى الاسواق» ( فرقان، 20)  به آن حضرت ابتر گفتند، خداوند فرمود: «انّ شانئک هو الابتر». آرى، پاسخ کسى که به اشرف مخلوقات ابتر بگوید، آن است که خداوند به او کوثرى عطا کند که چشم همه خیره و عقل همه مبهوت شود. هر زخم زبان و کلامى وزنى دارد. به شخص پیامبر اکرم توهین‏‌ها شد، کلماتى از قبیل مجنون، شاعر، کاهن و ساحر به او گفتند و به یاران او نیز توهین‏‌ها شد تا آنجا که گفتند: این بیچارگان را از خود دور کن تا ما دور تو جمع شویم. براى هیچ کدام سوره اى مستقل نازل نشد، امّا در نسبت ابتر دادن یک سوره نازل شد که خیر کثیر به تو عطا کردیم و دشمن تو ابتر است و این به خاطر آن است که جسارت به شخص و یاران قابل تحمّل است، امّا جسارت به راه و مکتب که او ابتر و راه او گذرا و بى‏آینده است، قابل تحمّل نیست. گاهى جسارت برخاسته از لغوگویى است که باید با کرامت از کنارش گذشت. «اذا مرّوا باللغو مرّوا کراما» گاهى جسارت به خاطر جوّ فاسد و دوستان ناباب است، که باید از آنان اعراض کرد. «اذا رأیت الّذین یخوضون فى آیاتنا فاعرض عنهم»( انعام، 68.) امّا گاهى جسارت به مکتب و رهبر است، آن هم از سوى افراد سرشناس و سیاسى که باید جواب سخت به آن داده شود. «انّ شانئک هو الابتر» همان گونه که منافقان از روى غرور مى‏‌گفتند: آیا ما مثل افراد بى خرد به پیامبر ایمان بیاوریم. «أنُومن کما آمن السفهاء» قرآن، جسارت اینگونه افراد را چنین پاسخ مى‏‌دهد: «الا انّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون» ( بقره، 13) آنان خود بى‏خردند ولى نمى‌‏دانند! پیام‌ها: 1- دشمنان پیامبر و مکتب او ناکام هستند. (کلمه شانِئ اسم فاعل است و شامل هر دشمنى در گذشته و حال و آینده می‌شود. اگر مى‏‌گفت: «من شانک هو الابتر» تنها کسانى را که در گذشته دشمنى کرده ‏اند شامل مى‌‏شد و اگر مى‏‌گفت: «من یشونک هو الابتر» تنها دشمنان آینده را در برمى‏‌گرفت. «انّ شانئک هو الابتر».)  2- توهین به مقدّسات، توبیخ و تهدید سخت دارد. «انّ شانئک هو الابتر»  3- از متلک‏‌ها و توهین‏‌ها نهراسیم که خداوند طرفداران خود را حفظ می‌کند. «انّ شانئک هو الابتر»  4- زود قضاوت نکنیم و تنها به آمار و محاسبات تکیه نکنیم که همه چیز به اراده خداوند است. (مخالفان، با مرگ پسر پیامبر و داشتن پسران متعدّد براى خود، قضاوت کردند که پیامبر ابتر است، ولى همه چیز برعکس شد.) «انّا اعطیناک الکوثر… انّ شانئک هو الابتر»

موضوعات: بدون موضوع, مفاهیم قرآن  لینک ثابت
 [ 12:26:00 ق.ظ ]




خلاصه و نتيجه‌گيريفطرت از نظر لغوي به معناي «نحوة خاص خلقت يا همان خلق از عدم»، و با مفاهيمي چون حنيف و صبغه مساوق، و با غريزه و طبيعت متفاوت است. فطرت در اصطلاح قرآن در ارتباط با دين مطرح شده است و به معناي شناخت الله و گرايش به او در انسان است. استاد مطهّري با تحليلي فلسفي توسعي در معناي قرآني آن قايل شده‌اند كه مي‌توان آن را چنين تعريف كرد: مجموعة ويژگي‌ها و خصوصيات سرشتي نوع انسان كه به صورت بالقوه در او وجود دارند. اين استعدادها و توانايي‌هاي سرشتي كه فصل مميز انسان از ديگر موجودات‌اند، استعدادهايي همچون حقيقت‌جويي و خلاقيت را در برمي‌گيرند. فطرت دو بعد ادراكي (شناختي) و احساسي (عاطفي) دارد، كه بعد ادراكي آن نيز به دو قسم تصورات و تصديقات تقسيم‌پذير است. در باب فطرت ادراكي، استاد مطهّري معتقدند كه انسان تصورات فطري ندارد؛ ولي تصديقات فطري به معناي تصديق بديهي اولي دارد. بعد ديگر فطرت، فطرت احساسي است كه گرايش‌هاي انساني و مافوق حيواني انسان را دربر مي‌گيرند؛ گرايش‌هايي فطري همچون گرايش به پرستش، خلاقيت و دين. از نظر استاد مطهّري همة گرايش‌هاي فطري شعبه‌ها و شاخه‌هاي گرايش اصلي فطرت‌اند و آن «گرايش به كمال مطلق و فرار از نقص» است. اگر انسان به دنبال امور ديگر مي‌رود، به خاطر اين است كه در آن امور كمالي مي‌يابد و اگر از چيزي فرار مي‌كند، بدان سبب است كه در آنها نقص مي‌بينيد. امور فطري، امكان رشد دارند؛ يعني اموري بالقوه‌اند كه اگر از شرايط و عوامل دروني و بيروني بهره جويند، شكوفا مي‌شوند و به فعليت مي‌رسند. فطرت (ديني) منحرف و مسخ نمي‌شود؛ بلكه انسان است كه از فطرت منحرف و مسخ مي‌شود. آدمي وقتي رفتاري را انجام مي‌دهد كه با فطرتش مخالف است، رفته‌رفته از فطرتش منحرف مي‌شود و اگر بر اين مسير لجاج و اصرار بورزد، مسخ مي‌شود. در چنين صورتي فطرت از بين نرفته؛ بلكه فراموش شده و فعليت نيافته است. منابع طباطبائي، سيد محمدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، پاورقي مرتضي مطهري، تهران، دفتر انتشارات اسلامي، 1359، ج 1-3. ـــــ ، اصول فلسفه و روش رئاليسم، پاورقي مرتضي مطهري، تهران، صدرا، 1377، ج 5. فرامرز قراملكي، احد، استاد مطهّري و كلام جديد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، 1383. مطهّري، مرتضي، آشنايي با قرآن، تهران، صدرا، 1377. ـــــ ، آشنايي با قرآن، تهران، صدرا، 1378. ـــــ ، تعليم و تربيت در اسلام، تهران، صدرا، 1385. ـــــ ، فطرت، تهران، صدرا، 1373. ـــــ ، فلسفة تاريخ، تهران، صدرا، 1374، ج1. ـــــ ، فلسفة تاريخ، تهران، صدرا، 1383، ج3 . ـــــ ، قيام و انقلاب مهدي? ازديدگاه فلسفة تاريخ، تهران، صدرا، 1385 ـــــ ، مقدمه‌اي بر جهان‌بيني اسلامي(5)، جامعه و تاريخ، تهران، صدرا، 1370. ـــــ ، نقدي بر ماركسيسم، تهران، صدرا، 1362. معلمي، حسن، نگاهي به معرفت‌شناسي در فلسفة اسلامي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، 1387.

موضوعات: انسان شناسی  لینک ثابت
 [ 12:17:00 ق.ظ ]




3-3. مسخ فطرتدر تعابير ديني از مفهومي به نام مسخ سخن گفته شده است. آيا فطرت مسخ مي‌شود؟ اساساً هنگامي كه مسخ روي مي‌دهد، انسان چه هويتي مي‌يابد؟ نخست بايسته است تا تفاوت و ترابط انحراف و مسخ و معناي آن دو روشن، و مشخص شود كه انحراف و مسخ در چه صورتي و چگونه روي مي‌دهند. وقتي انسان به وسيلة عواملي از فطرت پاك اوليه‌اش منحرف مي‌شود، در اين حالت انحراف صورت گرفته است؛ ولي هنوز اين تغيير و انحراف از فطرت در انسان تثبيت نشده است و هر لحظه امكان بازگشت به فطرت اوليه هست. حال اگر فرد در اين مسير انحرافي، گام‌هايي عملي بردارد؛ مدت‌ها در اين مسير سلوك كند و بر تصميم خود اصرار و لجاج ورزد، اين انحراف تثبيت مي‌شود؛ كم‌كم فطرت در زير غبار غفلت مدفون مي‌گردد و در اين صورت، مسخ تحقق مي‌يابد. بنابراين آنچه سبب مسخ انسان مي‌شود، پويش در مسير انحراف، و تكرار اعمالي است كه با اصل فطرت در تضاد و تنافي است. در متون اخلاقي اسلام، اين اعمال مخالف فطرت، كباير (گناهان كبيره) ناميده مي‌شوند، كه اصرار بر آنها و تكرارشان موجب مسخ انسان و دفن فطرت مي‌شود.43 البته اين بدان معنا نيست كه گناهان صغيره بر فطرت انسان اثري ندارند؛ بلكه اصرار بر گناه صغيره، آن را تبديل به گناه كبيره مي‌كند. در واقع گناه صغيره، هم محصول انحراف از فطرت است و هم سبب انحراف از فطرت مي‌شود، و اصرار بر آن و تكرارش آن را تبديل به گناه كبيره مي‌كند. اگر بر گناه كبيره نيز اصرار ورزيده شود، رفته رفته انسان مسخ مي‌شود و هويتش تغيير مي‌يابد. در اين صورت اين انسان، چه هويت و ماهيتي پيدا مي‌كند؟ همچنان‌كه گفتيم، فصل انسان و حيوان، فطرت اوست؛ يعني وجه مميزة انسان از حيوان و آنچه كه انسان را از حيوان ممتاز و متمايز كرده، همان خلقت و ساختار ويژة‌ او، يعني فطرت اوست. پس بنا بر آنچه گفته شد، اگر انسان به جاي اينكه بر مقتضاي فطرتش عمل كند، برخلاف آن گام بردارد و به كارهاي متضاد آن بپردازد، در اين صورت فطرتش كه تنها وجه امتياز او از موجود پست‌تر از خود (حيوان) است، بي‌اثر مي‌شود و صورت باطني او به حيوان تبدل مي‌يابد. به بيان ديگر، شخصيت (به تعبير قرآن شاكله در آية «كل يعمل علي شاكلته») و هويت انسان را اعمال او شكل مي‌دهند؛ اما شرط اين اعمال آن است كه به طور مكرر و مداوم از انسان سر بزنند؛ چراكه اعمال مقطعي و گذرا، اثري پايدار بر فرد نمي‌گذارند و تأثيرشان به‌سرعت زايل مي‌شود؛ لذا در تكوين شخصيت انسان تأثير چنداني ندارند. به همين دليل در احاديث و روايات اسلامي تأكيد بر دوام انجام عمل صالح شده است، تا به قول علماي اخلاق تبديل به ملكه، يعني صفت ثابت و راسخ نفساني شوند. همين صفات ثابت‌اند كه شخصيت انسان را شكل مي‌دهند و هويت انسان را مي‌سازند. اگر اين ملكات موافق فطرت انسان باشند، شخصيت و شاكلة انسان منطبق و هماهنگ با فطرتش خواهد بود و اگر اعمالي طالح و قبيح و برخلاف مسير فطرت باشند، پس از چندي شخصيت ديگري را براي انسان رقم مي‌زنند. اين شخصيت و شاكله كه بر اساس اعمال خلاف فطرت شكل پذيرفته، در واقع شخصيتي منحط و غيرانساني است كه برخلاف مسير انسانيتش (فطرت) تكون يافته و به تعبير احاديث شريفه، بسته به اينكه انسان كدام اعمال غيرانساني را ملكة روحش كرده باشد، با صورت همان حيواني كه مقتضاي ذاتش انجام اين عمل است، مشابهت و مسانخت مي‌يابد. در هر صورت، شخصيت و شاكله كه محصول اعمال و نيات انسان است، امري اكتسابي و البته عرضي است؛ در مقابل فطرت كه امري ذاتي و سرشتي است و در صورتي كه موافق اميال و گرايش‌هاي فطري نضج نگيرد، مدفون مي‌شود و ديگر فعاليتي در ساختار شخصيت و نقشي در نيت و اعمال انسان نخواهد داشت. اين همان معناي دفن فطرت و مسخ شدن انسان است. همچنان‌كه در بحث انحراف فطرت بيان شد، استاد مطهّري گاه با تسامح «انحراف فطرت» را به جاي «انحراف از فطرت» به كار برده‌اند و لذا در برخي افراد اين تصور نادرست پديد آمده است كه فطرت مي‌تواند از مسير خود منحرف شود؛ در حالي كه انسان است كه از مسير فطرت خود منحرف مي‌شود. در بحث مسخ فطرت نيز استاد با عبارتي تسامحي به جاي مسخ انسان، از مسخ فطرت استفاده كرده‌اند و اين شائبه پديد آمده است كه گويا فطرت نيز قابل مسخ شدن است؛ در حالي كه با توجه به توضيحاتي كه داده شد، همچنان‌كه فطرت منحرف نمي‌شود، مسخ - كه ادامة انحراف از فطرت است- هم نمي‌شود. معناي مسخ شدن انسان نيز اين است كه فرد با برداشتن گام‌هاي عملي بر ضد اقتضائات فطرت خود، صورت باطني‌اش تغيير مي‌يابد و ديگر فطرت در صحنة شخصيتش هيچ نقشي نخواهد داشت. استاد مطهّري معتقدند كه حتي فرعون نيز (به‌ منزلة انساني مسخ‌شده) در درون خود فطرت دارد. اينكه حضرت موسي(ع) ماموريت مي‌يابند كه به سراغ فرعون بروند، به اين دليل است كه فرعون هم در درون خود، فطرتي انساني دارد كه توسط خود فرعون، اين انسان فطري به بند كشيده شده است.44 اساساً فلسفة بعثت انبيا اين است كه گرد غفلت را كه توسط خود فرد بر چهرة فطرتش نشسته، بزدايند. مخاطب انبيا فطرت انسان‌هاست. اگر فطرت امكان تبديل شدن داشته باشد و از بين برود و بميرد، مخاطب انبيا كدام بعد انسان خواهد بود؟ مقصود از فطرت، همان گرايش‌هاي مقدس بشري‌اند كه از بعد متعالي وجود انسان سرچشمه گرفته‌اند و در صورت ناهماهنگي با شخصيت و شاكله به صورت هرچند ضعيف باقي خواهند ماند؛ اگرچه به خاطر عدم رشد و فعليت، هيچ نقشي در صحنة شخصيت بازي نمي‌كند. خلاصة مطلب اينكه فطرت در انسان امكان رشد دارد و اگرچه خود داراي رشدي ضعيف و مبهم است، و از حداقل فعليت برخوردار است؛ ولي براي اينكه به آن فعليتي برسد كه در شخصيت انسان نقش اصلي را بازي كند، بايد از عوامل و شرايط تربيتي بهره‌مند شود و به رشد و شكوفايي برسد. فطرت، انحراف و مسخ نيز ندارد. وقتي انسان برخلاف مسير فطرتش دست به ارتكاب گناهان كبيره مي‌زند، در واقع از فطرتش منحرف شده است و اگر بر اين مسير انحرافي اصرار و لجاج بورزد، مسخ مي‌شود. در انحراف و مسخ، فطرت هم باقي است و هم سالم؛ يعني نه از بين رفته و نه به ضد خود تبديل و نه بيمار شده است؛ بلكه فعليت نيافته و از رشدي كه مي‌توانست و مي‌بايست داشته باشد، دور مان 

موضوعات: انسان شناسی  لینک ثابت
 [ 12:16:00 ق.ظ ]




-3. انحراف فطرتمسئلة انحراف و مسخ فطرت به معناي ويژة آن، يعني فطرت ديني مربوط مي‌شود. بنابراين مسئلة انحراف و مسخ، بيشتر در تعابير ديني به كار مي‌رود تا در نوشته‌هاي فلسفي و… . در اينجا اين پرسش مطرح مي‌شود كه آيا ممكن است فطرت از مسير اصلي خود منحرف شود؟ پاسخ استاد مطهّري در دو سطح ارائه شده است. استاد هنگامي كه با رويكردي اخلاقي و در جمع مخاطباني نسبتاً عامي قرار گرفته‌اند، با استفاده از تمثيل‌هايي مانند اينكه فطرت نيز مانند موجودات ديگر بيمار مي‌شود و خوب كار نمي‌كند، به انحراف فطرت اشاره كرده‌اند: «وجدان مانند هر چيز ديگرى در هنگام سلامت خوب كار مى‌كند و در هنگام انحراف، عوضى. وجدان مانند هر قوه از قواى روحانى و جسمانى انسان حالت سلامت دارد و حالت انحراف. در حال انحراف خوب كار نمى‌كند؛ عوضى كار مى‌كند.»41 با اين‌همه، در مواردي كه استاد با رويكردي فلسفي و تخصصي به بحث فطرت پرداخته‌اند، گفته‌اند فطرت نيست كه منحرف مي‌شود؛ بلكه انسان است كه از فطرت منحرف مي‌شود.42 انسان وقتي از عوامل دروني‌اي مانند نفس اماره و عوامل بيروني‌اي مانند شرايط محيطي و اجتماعي تأثير مي‌پذيرد، از فطرت اوليه‌اش انحراف مي‌يابد.

موضوعات: انسان شناسی  لینک ثابت
 [ 12:15:00 ق.ظ ]