3-3. مسخ فطرتدر تعابير ديني از مفهومي به نام مسخ سخن گفته شده است. آيا فطرت مسخ مي‌شود؟ اساساً هنگامي كه مسخ روي مي‌دهد، انسان چه هويتي مي‌يابد؟ نخست بايسته است تا تفاوت و ترابط انحراف و مسخ و معناي آن دو روشن، و مشخص شود كه انحراف و مسخ در چه صورتي و چگونه روي مي‌دهند. وقتي انسان به وسيلة عواملي از فطرت پاك اوليه‌اش منحرف مي‌شود، در اين حالت انحراف صورت گرفته است؛ ولي هنوز اين تغيير و انحراف از فطرت در انسان تثبيت نشده است و هر لحظه امكان بازگشت به فطرت اوليه هست. حال اگر فرد در اين مسير انحرافي، گام‌هايي عملي بردارد؛ مدت‌ها در اين مسير سلوك كند و بر تصميم خود اصرار و لجاج ورزد، اين انحراف تثبيت مي‌شود؛ كم‌كم فطرت در زير غبار غفلت مدفون مي‌گردد و در اين صورت، مسخ تحقق مي‌يابد. بنابراين آنچه سبب مسخ انسان مي‌شود، پويش در مسير انحراف، و تكرار اعمالي است كه با اصل فطرت در تضاد و تنافي است. در متون اخلاقي اسلام، اين اعمال مخالف فطرت، كباير (گناهان كبيره) ناميده مي‌شوند، كه اصرار بر آنها و تكرارشان موجب مسخ انسان و دفن فطرت مي‌شود.43 البته اين بدان معنا نيست كه گناهان صغيره بر فطرت انسان اثري ندارند؛ بلكه اصرار بر گناه صغيره، آن را تبديل به گناه كبيره مي‌كند. در واقع گناه صغيره، هم محصول انحراف از فطرت است و هم سبب انحراف از فطرت مي‌شود، و اصرار بر آن و تكرارش آن را تبديل به گناه كبيره مي‌كند. اگر بر گناه كبيره نيز اصرار ورزيده شود، رفته رفته انسان مسخ مي‌شود و هويتش تغيير مي‌يابد. در اين صورت اين انسان، چه هويت و ماهيتي پيدا مي‌كند؟ همچنان‌كه گفتيم، فصل انسان و حيوان، فطرت اوست؛ يعني وجه مميزة انسان از حيوان و آنچه كه انسان را از حيوان ممتاز و متمايز كرده، همان خلقت و ساختار ويژة‌ او، يعني فطرت اوست. پس بنا بر آنچه گفته شد، اگر انسان به جاي اينكه بر مقتضاي فطرتش عمل كند، برخلاف آن گام بردارد و به كارهاي متضاد آن بپردازد، در اين صورت فطرتش كه تنها وجه امتياز او از موجود پست‌تر از خود (حيوان) است، بي‌اثر مي‌شود و صورت باطني او به حيوان تبدل مي‌يابد. به بيان ديگر، شخصيت (به تعبير قرآن شاكله در آية «كل يعمل علي شاكلته») و هويت انسان را اعمال او شكل مي‌دهند؛ اما شرط اين اعمال آن است كه به طور مكرر و مداوم از انسان سر بزنند؛ چراكه اعمال مقطعي و گذرا، اثري پايدار بر فرد نمي‌گذارند و تأثيرشان به‌سرعت زايل مي‌شود؛ لذا در تكوين شخصيت انسان تأثير چنداني ندارند. به همين دليل در احاديث و روايات اسلامي تأكيد بر دوام انجام عمل صالح شده است، تا به قول علماي اخلاق تبديل به ملكه، يعني صفت ثابت و راسخ نفساني شوند. همين صفات ثابت‌اند كه شخصيت انسان را شكل مي‌دهند و هويت انسان را مي‌سازند. اگر اين ملكات موافق فطرت انسان باشند، شخصيت و شاكلة انسان منطبق و هماهنگ با فطرتش خواهد بود و اگر اعمالي طالح و قبيح و برخلاف مسير فطرت باشند، پس از چندي شخصيت ديگري را براي انسان رقم مي‌زنند. اين شخصيت و شاكله كه بر اساس اعمال خلاف فطرت شكل پذيرفته، در واقع شخصيتي منحط و غيرانساني است كه برخلاف مسير انسانيتش (فطرت) تكون يافته و به تعبير احاديث شريفه، بسته به اينكه انسان كدام اعمال غيرانساني را ملكة روحش كرده باشد، با صورت همان حيواني كه مقتضاي ذاتش انجام اين عمل است، مشابهت و مسانخت مي‌يابد. در هر صورت، شخصيت و شاكله كه محصول اعمال و نيات انسان است، امري اكتسابي و البته عرضي است؛ در مقابل فطرت كه امري ذاتي و سرشتي است و در صورتي كه موافق اميال و گرايش‌هاي فطري نضج نگيرد، مدفون مي‌شود و ديگر فعاليتي در ساختار شخصيت و نقشي در نيت و اعمال انسان نخواهد داشت. اين همان معناي دفن فطرت و مسخ شدن انسان است. همچنان‌كه در بحث انحراف فطرت بيان شد، استاد مطهّري گاه با تسامح «انحراف فطرت» را به جاي «انحراف از فطرت» به كار برده‌اند و لذا در برخي افراد اين تصور نادرست پديد آمده است كه فطرت مي‌تواند از مسير خود منحرف شود؛ در حالي كه انسان است كه از مسير فطرت خود منحرف مي‌شود. در بحث مسخ فطرت نيز استاد با عبارتي تسامحي به جاي مسخ انسان، از مسخ فطرت استفاده كرده‌اند و اين شائبه پديد آمده است كه گويا فطرت نيز قابل مسخ شدن است؛ در حالي كه با توجه به توضيحاتي كه داده شد، همچنان‌كه فطرت منحرف نمي‌شود، مسخ - كه ادامة انحراف از فطرت است- هم نمي‌شود. معناي مسخ شدن انسان نيز اين است كه فرد با برداشتن گام‌هاي عملي بر ضد اقتضائات فطرت خود، صورت باطني‌اش تغيير مي‌يابد و ديگر فطرت در صحنة شخصيتش هيچ نقشي نخواهد داشت. استاد مطهّري معتقدند كه حتي فرعون نيز (به‌ منزلة انساني مسخ‌شده) در درون خود فطرت دارد. اينكه حضرت موسي(ع) ماموريت مي‌يابند كه به سراغ فرعون بروند، به اين دليل است كه فرعون هم در درون خود، فطرتي انساني دارد كه توسط خود فرعون، اين انسان فطري به بند كشيده شده است.44 اساساً فلسفة بعثت انبيا اين است كه گرد غفلت را كه توسط خود فرد بر چهرة فطرتش نشسته، بزدايند. مخاطب انبيا فطرت انسان‌هاست. اگر فطرت امكان تبديل شدن داشته باشد و از بين برود و بميرد، مخاطب انبيا كدام بعد انسان خواهد بود؟ مقصود از فطرت، همان گرايش‌هاي مقدس بشري‌اند كه از بعد متعالي وجود انسان سرچشمه گرفته‌اند و در صورت ناهماهنگي با شخصيت و شاكله به صورت هرچند ضعيف باقي خواهند ماند؛ اگرچه به خاطر عدم رشد و فعليت، هيچ نقشي در صحنة شخصيت بازي نمي‌كند. خلاصة مطلب اينكه فطرت در انسان امكان رشد دارد و اگرچه خود داراي رشدي ضعيف و مبهم است، و از حداقل فعليت برخوردار است؛ ولي براي اينكه به آن فعليتي برسد كه در شخصيت انسان نقش اصلي را بازي كند، بايد از عوامل و شرايط تربيتي بهره‌مند شود و به رشد و شكوفايي برسد. فطرت، انحراف و مسخ نيز ندارد. وقتي انسان برخلاف مسير فطرتش دست به ارتكاب گناهان كبيره مي‌زند، در واقع از فطرتش منحرف شده است و اگر بر اين مسير انحرافي اصرار و لجاج بورزد، مسخ مي‌شود. در انحراف و مسخ، فطرت هم باقي است و هم سالم؛ يعني نه از بين رفته و نه به ضد خود تبديل و نه بيمار شده است؛ بلكه فعليت نيافته و از رشدي كه مي‌توانست و مي‌بايست داشته باشد، دور مان 

موضوعات: انسان شناسی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...