عمار رهبر


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



جستجو


 



.:: شناخت اسباب النزول و کاربرد آن در تفسیر قرآن ::.      « حمید الوان - طلبه سطح سه » چکیده:  در این پژوهش به بررسی یکی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین مسائل علوم قرآنی با عنوان اسباب نزول پرداخته و سعی شده است در آن به طور اجمالی تعریفی از اسباب النزول، تفاوت آن با شأن نزول، اهمیت و فوائد اسباب نزول، کتب و تالیفاتی که تاکنون در این زمینه تدوین شده و موضوعات پیرامونی آن اشاره کرد.  محور بحث در این پژوهش و اساساً در هر پژوهش دیگر و در باب اسباب النزول، کاربرد آن در تفسیر قرآن است که طبیعتاً موافقان و مخالفانی دارد که همین اختلاف عقیده سبب شده است در تفسیر آیات ، شاهد اختلاف‌‌های تفسیری باشیم.  از این‌رو در این پژوهش سعی شده است که اجمالاً اسباب النزول معرفی و کاربرد آن را از نظر موافقان و مخالفان و استفاده از آن در تفسیر، بررسی شود.  کلیدواژه :  اسباب النزول، شان نزول، فواید سبب نزول، سبب نزول و تفسیر  مقدمه:  در طول قرون گذشته تاکنون توجه به روایات اسباب نزول با فراز و نشیب‌هایی روبرو بوده است عده ای از بزرگان و محدثان توجه به شان و سبب نزول را مورد تاکید قرارداده اند و اساساً آن را یکی از مهمترین علوم قرانی به شمار آورده اند و عده ای نیز اعتبار روایات اسباب نزول را مخدوش دانسته و با توجه به حوادث سیاسی صدر اسلام از جمله جریان منع نقل و نگارش حدیث و تحریفات و جعل روایات و جنگهای مذهبی و برخی فضیلت تراشی های افراد صحت و وثاقت این روایات را مورد تردید دانسته اند.  اما حتی آنانکه برای فهم مراد خداوند در کلام وحی، نیازی به روایات اسباب نزول نمی بینند مثل علامه طباطبایی- به اینکه اذعان دارند که دانستن اسباب نزول تا اندازه‌ای انسان را در مورد نزول آشنا می سازد و به روشن شدن مضمونی که آیه در آن مورد نازل شده کمک می‌کند زیرا نزول آیات با حوادث و وقایعی که در خلال مدت دعوت اتفاق افتاده ارتباط دارد.  معنای لغوی اسباب :  اسباب، جمع «سبب» مى‏باشد، و خود سبب از لحاظ لغت داراى معانى زیر است  رسن یا ریسمان و هر چه بدان به دیگرى پیوسته شود، پیوند، خویشاوندى، حیات، ناحیه و راه، باعث و موجب، دستاویز، افزار و آلت و وسیله، و امثال آنها.1  كلمه «سبب و اسباب» در قرآن كریم بر طبق پاره‏اى از مفاهیم یاد شده به مفهوم رسن و ریسمان ، در آیه (مَنْ كانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ كَیْدُهُ ما یَغِیظُ) (حج: 15) و در جای دیگر قرآن به معنای وسیله و ابزار و یا طریق و راه مانند : (وَ آتَیْناهُ مِنْ كُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً )(كهف 83 ) وبه معانی دیگری مانند پیوند و خویشاوندى در آیه(إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ) (بقره: 166 ) ،ابواب و درها وطرق و راهها، در آیه شریفه (یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ)(مؤمن: 36)  معنای اصطلاحی  در باره معنى اصطلاحى اسباب النزول: عبارت از امورى است كه یك و یا چند آیه و یا سوره‏اى در پى​آن​ها و به خاطر آن​ها نازل شده است، و این امور در زمان نبوت رسول اكرم a روى داده است.  به عبارت دیگر :  الف- حادثه‏ اى- كه نسبه مهم و جالب و یا سخت خطرناك و یا زشت بود- روى مى‏داد .  ب- و یا مردم سؤالاتى را با رسول اكرم a در میان مى‏گذاشتند .  ج- و یا اوضاع و شرایطى براى مسلمین پدید مى‏آمد كه باید موضع گیرى آنها در برابر این اوضاع و شرایط، مشخص مى‏گردید و در نتیجه به دنبال این امور، آیات و یا احیاناً سوره‏هائى نازل مى‏شد.  این آیات و سوره‏ها مطالبى را در باره آن حادثه و یا در جهت پاسخ به سؤالات مردم و یا تعیین موضع مسلمین بیان مى‏كرد، و بالاخره نزول این آیات و سور از اینگونه امور ریشه مى‏گرفت .  اسباب النزول مجموعه اطلاعاتى است كه ما را در دانستن مكان و زمان و حوادثى كه منجر به فرود آمدن آیه‏اى یا تشریع حكمى گردیده یارى مى‏نماید و حقا بدون آن، فهم آیات قرآنى آنچنان كه باید ممكن نیست و اگر بعضى شأن نزول‏ها و مناسبت‏ها را ندانیم چه بسا در فهمیدن آیه‏اى دچار انحراف شویم.  چنان‌كه مناسبت آیه (فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ) (بقره، 115) در تحرّى قبله یا درباره نماز مستحبى و نافله است و از آن، عدم وجوب روى كردن به قبله را نباید استفاده كرد و این جز با توجه به شأن نزول معلوم نمى‏شود . 2  آیا همه آیات قرآن دارای اسباب نزول هستند :  در قرآن كریم با دو نوع از آیات و سوره‏ها مواجه هستیم، كه براى پاره‏اى از آنها نمى‏توان «سبب نزول» خاصى جستجو كرد، ولى عده‏اى از آیات و سور دیگر داراى «اسباب النزول» خاصى مى‏باشند، لذا مى‏توان گفت كه آیات و سور قرآن كریم از این لحاظ به دو نوع قابل تقسیم مى‏باشد :  1.آیات و سورى كه فاقد «اسباب النزول» خاص مى‏باشند  بسیارى از آیات و سور قرآن كریم- ابتداء و بدون اینكه مسبوق به موجب و انگیزه خاصى باشند نازل شده است ، و فقط مى‏توان سبب و انگیزه عام و كلى براى آنها جستجو كرد و آن عبارت از نیاز همه انسانها به رهنمودهاى الهى و جبران نارسائى اندیشه‏هاى بشرى به وسیله وحى مى‏باشد تا از این رهگذر، حق را از باطل در سراسر شئون حیاتى خویش تشخیص دهد.4  2 .آیات و سورى كه داراى اسباب النزول خاصّى هستند  در قرآن كریم با آیات و سورى مواجه هستیم كه داراى سبب نزول خاصى مى‏باشند، و این آیات و سور در پى آن سبب نازل شده كه آن سبب و علت نیز همزمان با نزول وحى روى داده است.  این بخش از آیات و… و موضوع بحث ما نیز عبارت از بررسى اسباب نزول چنین آیات و سور مى‏باشد کتب و تالیفات در حوزه اسباب نزول:  گروهى از دانشمندان كتاب​هاى مستقلى در شناخت «اسباب النزول» تدوین كرده‏اند كه كهن​ترین آنها عبارت است از كتاب على بن مدینى، استاد «بخارى» است.5  امّا یكى از معروف‏ترین كتاب در این زمینه كتاب «اسباب النزول» واحدى6 است، لكن در این كتاب، نقائص و كمبودهائى [كه شایان ترمیم و جبران مى‏باشد] به چشم مى‏خورد.  جعبری«اسباب النزول» واحدى را تلخیص كرده و اسانید آنرا حذف نموده، اما مطلب تازه‏اى بر آن نیافزوده است.  سیوطى مى‏گوید: اما من در باره «اسباب النزول» كتاب جامع و فشرده و پاكیزه‏اى را تألیف كرده‏ام كه تا هم اكنون كتابى به مانند آن تدوین نشده است! و كتاب مزبور را به «لباب النقول فى اسباب النزول» نامبردار ساختم.7  اهمیت اسباب نزول  تردیدى نیست كه وقوف و آگاهى به «اسباب النزول» داراى نقش عمده و اساسى در فهم مدلول و مفهوم آیات قرآن كریم است، و هر محققى از رهگذر آشنائى به «اسباب النزول» مى‏تواند حكمتى را بازیابد كه این حكمت، بیانگر علّت و سرّ و راز تشریع و وضع احكام و قوانین بوده است، چون علم به سبب، زمینه و مقدمه علم به مسبب مى‏باشد.واطلاع بر اسباب النزول است كه مى‏تواند به ما در رسیدن به چنین هدفى یارى دهد.  امیر المؤمنین على(ع) آگاه‏ترین و تواناترین فرد در زمینه اسباب النزول:  فریقین؛ امیر المؤمنین على(ع) را به عنوان تواناترین و آگاه‏ترین فرد در تفسیر قرآن‌كریم برشمرده‏اند، چرا كه آنحضرت به طور دقیق و عمیق و گسترده- بیش از دیگران- از «اسباب النزول» مطلع بوده است .  آن​حضرت براى اینكه مردم از آگاهی​هاى درخور نسبت به مدالیل و مفاهیم قرآن كریم محروم و بى‏بهره نمانند، و بركاتى از اطلاعات ژرف و پرگستره آن بزرگوار عائد مردم شود درباره خویشتن مى‏فرمود :  و اللّه لم تنزل آیه الّا و أنا اعلم فیما نزلت، و فیمن نزلت، و ابن نزلت 8 سوگند به خداوند، هیچ آیه‏اى نازل نشد جز نكه درست مى‏دانم در باره چه موضوع و مسئله‏اى، و در باره چه كسى، و در كجا و كدام نقطه از سرزمین نزول یافته است.9  پس بنا براین ، روند صحیح و هماهنگ با واقع در تفسیر قرآن كریم و شناخت درست مفاهیم این كتاب آسمانى بدون اطلاع از «قصه» و سبب نزول آیات- امكان پذیر نیست .  پس از تمهید این مقدمه هم اكنون سزا است سخن را در بحث و بررسى فوائد شناخت «اسباب النزول» آغاز كرده و این فوائد را برشمریم .  فواید اسباب نزول  راز حكمت الهى در نحوه تشریع و قانون‏گذارى :  از طریق آشنائى با «اسباب النزول» مى‏توانیم حكمت الهى را- در مورد قوانینى كه از رهگذر نزول آیات به مردم اعلام شده است- بازیابیم. این آگاهى هم به حال مؤمنین سودمند است و هم كافران را به كار مى‏آید :  اما مؤمنین، این آگاهى بر مراتب ایمان آن‌ها مى‏افزاید، و شوق و تمایل آنان را در اجراء این قوانین و عمل به مضامین قرآن كریم بر مى‏انگیزد .و كافر- در صورتى كه منصف باشد- به این نتیجه مى‏رسد كه قانونگذارى اسلام بر اساس رعایت مصالح انسانى پى ریزى شده است، نه بر استبداد و زورگوئى و طغیان و ارضاء هوس. به ویژه اگر همین كافر خط سیر این قانونگذارى و حركت تدریجى آنرا مورد مطالعه قرار دهد احیانا بارقه ایمان در قلبش راه یافته، و محیط و فضاى جان و روانش روشن شده، و پرده ابهام و انكار از روى آن به یكسو مى‏افتد.  تخصیص حكم به سبب از دیدگاه كسانى كه ملاك را عبارت از خصوص سبب مى‏دانند نه عموم لفظ  در توضیح این فائده مى‏توان گفت: گاهى آیاتى نازل مى‏گشت كه داراى تعبیرى عام بوده و حكم آن، ظاهرا به همه مردم مربوط مى‏شد، اما سبب نزول آن آیه و یا آیات عبارت از جریانى بود كه به فرد و یا افراد خاصى ارتباط داشت. بر طبق نظریه دانشمندانى كه معیار حكم را عبارت از خاص بودن سبب مى‏دانند و عام بودن تعبیر را ملاك قرار نمى‏دهند حكم آیه را به مورد سبب نزول آیه محدود مى‏سازند، و على رغم آنكه عبارت آیات، عام است آنرا به همه مردم تعمیم نمى‏دهند.10  به عنوان نمونه: آیات «ظهار» 11 كه در آغاز سوره «مجادله» به چشم مى‏خورد- و داراى تعبیرى عامّ: الَّذِینَ یُظاهِرُونَ … مى‏باشد- سبب نزول آن عبارت از جریانى بود كه میان زن و شوهرى روى داد ولی حکم ان عمومیت پیدا کرد.12  عدم خروج سبب نزول از حكم آیه در صورتى كه حكم عامّ آیه مشمول تخصیص باشد.  یعنى لفظ و تعبیر آیه، عام است، لكن طبق دلیل، این عام، مورد تخصیص واقع شده است.  آنگاه كه سبب نزول آیه، مورد شناسائى قرار گیرد، دائره تخصیص به مواردى محدود مى‏گردد كه مورد سبب نزول را در بر نمى‏گیرد، زیرا شمول تعبیر عامّ آیه بر مورد سبب نزول، قطعى و مسلّم است و استثناء مورد سبب نزول از حكم عامّ آیه- آن​ هم از طریق اجتهاد- ممنوع و نادرست است.  وقوف و آگاهى به مدلول صحیح آیات و رفع ابهام از چهره مفاهیم ظاهرى آنها  براى آنكه به مدلول صحیح و مقاصد و مفاهیم آیات و سوره‏ها به درستى واقف گردیم، شناخت «اسباب النزول» را مى‏توان به عنوان یكى از عواملى برشمرد كه به مفسر قرآن كریم در رسیدن به چنین هدفى مدد رسانده و او را یارى مى‏دهد به عبارت دیگر:  اگر ما بخواهیم مفاهیم و مدالیل آیات و سور را - منهاى شناخت «اسباب النزول»- بازیابیم در حقیقت راهى بسیار ناقص را طى كرده و در بیراهه‏اى كور و منحرف از مقصد و مقصود قرار گرفته و به هدف صحیحى نمى‏رسیم، بلكه حتى گاهى نتیجه‏اى معكوس و واژگونه از بررسى آیات و سور، عائد ما مى‏گردد.  بنابراین از راه شناسائى «سبب نزول» مى‏توان بر معنى و مقصود آیات و سور دست یافت و غبار اشكال و ابهام را از چهره معنى و مقصود آن​ها سترد.  ذكر اسباب متعدد  در صورت ذكر اسباب متعدد در مورد آیه‏اى، به كدامیك از آن‌ها باید به عنوان «سبب نزول» اعتماد كرد؟  غالبا مفسرین براى نزول آیه، اسباب متعدى را یاد مى‏كنند. و براى این منظور كه آیا به كدام​یك از این اسباب اعتماد كرد باید به تعبیرى كه در بیان مفسر آمده است نگریست. اگر ما تعابیر مفسرین را در این زمینه مورد مطالعه قرار دهیم و با ضوابط و معیارهائى كه به دست آمده است آن‌ها را بسنجیم مى‏توانیم راه را فراسوى خود در جهت شناخت سبب نزول قابل اعتماد بگشائیم.  در این مورد حالات زیر شایان توجه مى‏باشد :  حالت اول:  اگر یكى از محدثین و یا یكى از مفسرین بگوید: «نزلت فى كذا»، و دیگرى نیز بگوید: «نزلت فى كذا»، امّا از نظر محتوى سخن آنها با هم متفاوت باشد، یعنى یكى بگوید: در باره این قضیه و دیگرى بگوید: در این قضیه نازل شده اما قضیه‏اى كه دومى نقل مى‏كند قضیه‏اى دیگر و متفاوت از قضیه‏اى باشد كه آن اولى یاد كرده است، در چنین صورتى- همان​طور كه قبلا گذشت- باید از این​گونه تعبیر، تفسیر آیه را اراده كرد و نمى‏توان هیچیك از آندو تعبیر را بیانگر سبب نزول آیه تلقى نمود.  پس بنابر این میان این​دو تعبیر- در صورتى كه عبارت آیه قابل تفسیر به هر یك از آندو باشد- در رابطه با مسئله اسباب النزول، هیچگونه منافات و ناهمسازى از ناحیه آنها به هم نمى‏رسد  حالت دوم :  در صورتى كه یكى از آنها بگوید: نزلت فى كذا، امّا دیگرى صریحاً سبب نزولى را- كه بیان كننده مطلب دیگرى است- در باره همان آیه ذكر كند، در این صورت سخن آن دیگرى- كه صریحا مى‏گوید: فلان قضیه سبب نزول آیه مى‏باشد- باید به عنوان سبب نزول، معتبر شمرده شود، اما آنكه مى‏گوید: (Pنزلت فى كذا) و سخن او صراحتى در بیان سبب نزول ندارد باید به عنوان استنباط گوینده و تفسیر وى در باره آیه تلقى گردد .  یكى از مثالها براى توضیح این مورد عبارت از حدیثى است كه بخارى از ابن عمر در كتاب «صحیح» خود آورده كه ابن عمر مى‏گفت: (انزلت: نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ فى اتیان النّساء فى ادبارهنّ)، یعنى این آیه در مورد مواقعه با همسر از پشت نازل شده است.  ولى قبلا روایتى را از جابر بن عبد اللّه انصارى یاد كردیم كه او به سبب نزول آیه- بر خلاف گفته ابن عمر- تصریح كرده است مبنى بر اینكه سبب نزول آیه مذكور سخن یهودیان بوده كه «اگر مردى با همسر خود از پشت سر در جلو او مواقعه كند فرزند آنها چپ چشم به دنیا مى‏آید :  در اینجا چون جابر به سبب نزول آیه تصریح كرده است باید حدیث او را به عنوان سبب نزول آیه مذكور، معتبر و قابل اعتماد دانست، چون سخن او به صورت نقل و روایت است، اما گفتار ابن عمر را باید به عنوان برداشت از آیه تلقّى نمود. ابن عباس نیز تفسیر ابن عمر را تخطئه كرده و حدیثى مانند حدیث جابر را در باره آیه مذكور یاد نموده است، چنانكه ابو داود در سنن ، و حاكم در مستدرك همین حدیث را آورده‏اند حالت سوم :  در صورتى كه یكى از مفسرین سبب نزول خاصى را یادآور شود و مفسرى دیگر از سبب نزولى دیگر یاد كند. چنانچه اسناد یكى از آندو صحیح باشد، و اسناد آن دیگرى صحیح نباشد، بر آنكه اسناد او صحیح است باید اعتماد نمود و محتواى آن‌را به عنوان سبب نزول آیه تلقى كرد.  در قرآن كریم براى تبیین این حالت نمونه‏هائى وجود دارد كه ما چند نمونه را ذكر مى‏كنیم، نمونه‏هائى كه براى هر یك از آنها سبب نزول متعددى یاد شده است :  مثل سبب نزول آیات سوره ضحى :  طبرسى (ره) اقوال زیر را در باره سبب نزول آیات نخستین سوره «و الضحى» یاد كرده است :  الف- ابن عباس مى‏گفت: مدّت پانزده روز وحى بر نبى اكرم a منقطع شد. مشركین گفتند: پروردگار محمد a وى را ترك گفته و از وى بیزار گشته است. اگر امر رسالت او از جانب خدا مى‏بود باید پیاپى وحى بر او نازل گردد. به دنبال این قضیه آیات مذكور نازل گردید.  عده‏اى گفته‏اند مدّت انقطاع وحى دوازده روز و عدّه دیگر گفته‏اند: چهل روز بوده است.  ب- گویند كه مسلمین گفتند: یا رسول اللّه، مدّتى است كه وحى بر شما نازل نمى‏شود؟ فرمود: چگونه بر من وحى نازل گردد، در حالیكه شما دست و انگشتان خود را شستشو نمى‏دهد و آنرا پاكیزه نمى‏سازید، و ناخنهاى خود را نمى‏چینید. خداوند متعال جبرائیل (ع) را فرستاد و این سوره را آورد كه مشركین سخنى بر خلاف واقع به میان آوردند. وقتى جبرائیل آمد نبى اكرم a به او فرمود: نیامدى تا اینكه شوق دیدار تو در من رو به ازدیاد گذاشت؟ جبرائیل (ع) پاسخ داد: اشتیاق من به دیدار تو فزونتر بوده است، من بنده‏اى مأمور هستم و جز به فرمان پروردگارت فرود نمى‏آیم.  ج- و نیز گویند: یهودیان از نبى اكرم a راجع به «ذى القرنین» و «اصحاب كهف» و «روح» سؤال كردند. آن‌حضرت پاسخ داد: فردا گزارش آنها را بیان خواهم كرد و «ان شاء اللّه» نگفت. وحى از آن‌حضرت در این ایام منقطع گشت، و در نتیجه از شماتت و دشنام دشمنان اندوهگین گشت. از پى این شماتت و اندوه بود كه سوره «و الضحى» نازل شد تا قلب آن‌حضرت را تسلى بخشد، و اندوه او را فرونشاند.  د- و سر انجام، بعضى گفته‏اند: «مشركین سنگى بر انگشتان رسول خداa زدند و خون آلودش نمودند، آن‌حضرت گفت: «هل انت الا اصبع دمیت، و فى سبیل اللّه القیت» ابو الفتوح به دنبال آن مى‏نویسد: « دو روز از خانه بیرون نیامد، زنى گفت- گفتند آن زن ام‌جمیل بود، زن ابو سفیان-: یا محمد چند روز گذشت كه آن شیطان تو نیامد بر تو از خداى تو؟ خداى تعالى این آیه فرستاد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وَ الضُّحى  ‏ه- جبرائیل(ع) مدتى در نزول وحى تأخیر كرد و رسول اكرم(ص) سخت بى‏تابى مى‏نمود. خدیجه عرض كرد: «قد قلاك ربّك لما یرى جزعك؟» كه خداوند متعال، وَ الضُّحى‏، وَ اللَّیْلِ إِذا سَجى‏، ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى‏ را نازل كرد.  و- زید بن اسلم گفت: سبب احتباس وحى آن بود كه بعضى از زنان رسول (ص) توله سگى را در سراى برده بودند و مى‏پروردند بى علم رسول (ص) چون وحى آمد رسول(ص) جبرئیل(ع) را گفت: چرا چندین روز نیامدى؟ گفت: ندانى كه ما در سرائى نرویم كه در او سگ و یا صورت باشد.  اسباب النزول و تفسیر:  در این‌که آیا اسباب النزول می تواند در فهم تفسیر تاًثیر و فایده داشته باشد دیدگاه های متفاوتی وجود دارد.  یک عده موافق این موضوع اند وعده ای دیگر مخالف این امرند که دلایل موافقت و عدم موافقت آنها را بررسی می کنیم.  موافقان استفاده از اسباب نزول در تفسیر:  سیوطی می گوید: برخی بر این باورند که بحث از اسباب نزول بی ثمر و فاقد هر گونه نتیجه ای است، چون بررسی اسباب نزول تنها کشف مسائل تاریخی می کند بدون آنکه ثمره ای برای تفسیر در بر داشته باشد، آنگاه سخنانی را از دانشمندان در اثبات فایده اسباب نزول ذکر می کند. واحدی نیشابوری که کتاب اسباب النزول او قدیمی ترین اثر بر جا مانده است، در مقدمه کتابش می نویسد: علوم قرآن بسیار است ولی من از میان آن همه بر آن شدم تا شرائط و اسباب نزول آیات را بیان کنم، زیرا ضروری ترین معرفت و سزاوارترین رشته به بذل عنایت است، بدان سبب که معرفت به تفسیر هر آیه ای بدون آگاهی از تاریخ و شرایط نزول آن میسر نیست.  افزون بر کتاب یاد شده جلال الدین سیوطی در الاتقان می‌نویسد: برخی بر این پندارند که در شناخت اسباب نزول هیچ نتیجه ای علمی نهفته نیست بلکه در حکم مباحث تاریخی است، ولی به اینان باید گفت که سخت در اشتباهند ، بررسی اسباب نزول ثمرات بسیاری دارد از جمله آگاهی از معنای آیات و رفع اشکال از آن .  علامه طباطبائی اگر چه به دلیل مشوش بودن روایات اسباب نزول میانه خوشی با منقولات این موضوع ندارد اما در آغاز بحث تأکید دارد بسیاری از سوره ها و آیات قرآنی از جهت نزول با حوادث و وقایعی که در خلال مدت دعوت اتفاق افتاده ارتباط دارد مانند سوره بقره و سوره حشر و سوره عادیات یا نیازمندی هایی از جهت روشن شدن احکام و قوانین اسلام موجب نزول سوره ها یا آیاتی شده که احکام مورد نیاز را بیان می کند بدین جهت دانستن آنها به اندازه ای انسان را در مورد نزول آشنا می سازد و مضمونی را که آیه نسبت به خصوص مورد نزول خود به دست می دهد روشن ساخته و کمک می کند.  شهید مطهری نیز در اهمیت مسئله در شکل کلی تری می نویسد : آشنایی با قرآن به مقدماتی نیاز است که یکی از آن مقدمات آشنایی با تاریخ اسلام است، زیرا قرآن مثل تورات نیست که یکباره توسط پیامبر(ص) عرضه شده باشد، بلکه این کتاب در طول 23 سال دوران زندگی پیامبر از بعثت تا وفات در خلال جریان پر هیجان تاریخ اسلام نازل شده است و از همین روست که آیات قرآن به اصطلاح شأن نزول دارند، شأن نزول چیزی نیست که معنای آیه را در خود محدود کند، بلکه بر عکس، دانستن شأن نزول تا حد زیادی در روشن شدن مضمون آیات مؤثر و راه‌گشاست.  دلایل مخالفت با اسباب نزول:  در مقابل کسانی هم از مشوش بودن روایات اسباب نزول و چندگانگی در نقل و تناقض و مغایرت و ناسازگاری با روح آیات قرآن سخن گفته اند و در این زمینه کاری اساسی و جدی در نقد روایات را شرط استفاده از اسباب نزول دانسته اند.  به عنوان نمونه عزت دروزه از کسانی است که با دید تردید به روایات اسباب نزول چشم می دوزد و با اندوه فراوان از نابسامانی روایات اسباب نزول یاد می کند و معتقد است این روایات سراپا آلوده به چند گانگ، تناقض، مغایرت و ناسازگار با روح آیات قرآن و مخالف با سیاق است و در برخی از روایات مشتمل بر بزرگ نمایی برخی صحابه و فضیلت تراشی برای آنان است.  نتیجه :  نظریه جمع میان موافقان و مخالفان سبب نزول :  به نظر می رسد میان این دو دیدگاه تنافی وجود ندارد ، چون یکی می گوید اسباب نزول در فهم تفسیر مؤثر است و یکی می گوید در اخبار این دسته، تحریف ها بسیار شده و جای ارزیابی و بررسی است .  جمع میان این دو نظر آنست که بگوئیم ضمن اهتمام به اسباب نزول، باید در روایات مربوطه دقت کافی نموده و معیارهایی که در این زمینه برای صحت اخبار رسیده، کاملا رعایت شود مانند بررسی اسنادی و رجالی روایت، نقد تاریخی و بررسی آن که آیا می تواند با تاریخ سازگار باشد. رد هر گونه رأی و اجتهاد و یا حتی تردید راوی در سبب نزول و توجه به اهداف کلامی و تاریخی و فضیلت تراشیهای واکنشی و همچنین رد روایاتی که در مقام انطباق و ذکر شأن نزول هستند در این صورت است که می توان و باید در تفسیر به اسباب نزول عنایت کرد. پی نوشت:  1 .مرحوم طبرسى مى‏نویسد: سبب عبارت از هر چیزى است كه مى‏توان به وسیله آن به هدف رسید. و از این جهت است كه به ریسمان، و راه، و در، «سبب» مى‏گویند. (مجمع البیان ج7 : 73 ).  2. حجتی، أسباب النزول، ص 18.  3. واحدی، ترجمه اسباب نزول، ص 9.  4. حجتی ،أسباب النزول ، ص 19.  5. ابو الحسن على بن عبد اللّه بن جعفر سعدى مدینى بصرى (161- 234 ه ق)، محدّث و مؤرّخ و نسّابه كه داراى دویست اثر علمى بوده، [و ظاهرا كتاب «اسباب النزول» او همان كتابى است كه از آن با عنوان: «التنزیل» یاد كرده‏اند] و چون در بصره متولد شد، به «على بصرى» معروف است، و چون نیاى او از مدینه بوده است وى را «ابن المدینى» نیز مى‏نامند. (ر.ک. به: الاعلام 5/ 118. معجم المؤلفین 7/ 132، لغت نامه دهخدا، 20/ 152، تحت عنوان «على بصرى.  6. این كتاب از سوى «دار الكتب العلمیه» بیروت به سال 1402 هر‌ق به طبع رسیده و واحدى كه خود از علماء قرن پنجم بوده است آثار دیگرى از خود به جاى گذاشت كه پاره‏اى از آنها عبارتند از: «البسیط»، «الوجیز» در تفسیر قرآن، «شرح دیوان متنبى» و «شرح اسماء اللّه الحسنى» (ر.ك. فرهنگ معین، مجلد ششم.)  7. این كتاب همراه تفسیر جلالین- با متن قرآن كریم- از سوى مكتبه المثنى، بیروت- بدون تاریخ- به طبع رسیده است. و به نظر این بنده نمى‏توان آنرا به عنوان كتاب و اثر جالبى در زمینه اسباب النزول برشمرد، لكن خود سیوطى از كتاب خود در الاتقان آنرا گزافه آمیز ستوده است.  8 .روایات متعددى قریب به همین مضمون در نوع 80، «الاتقان» ط بیروت 2/ 187، راجع به امیر المؤمنین على (علیه السلام) آمده است كه نمایانگر آگاهیهاى وسیع آنحضرت در باره «اسباب النزول» مى‏باشد. روایاتى قریب به همین مضمون را ببینید در البرهان؛ بحرانى 1/ 17. مناهل العرفان؛ زرقانى 2/ 483. التفسیر و المفسرون 1/ 89.  9. روایات زیادى قریب به همین مضمون را ببینید در: البرهان: بحرانى 1/ 17. بحار الانوار 89/ 78- 80.  10. حجتی ،أسباب النزول، ص 76.  11.سوره مجادله (آیات 3،2،1).  منابع:  * قرآن کریم  1. بحرانی سید هاشم ، 1416 ق ،البرهان فی تفسیر القرآن،، تهران، بنیاد بعثت چاپ ششم.  2. حجتی محمد باقر،1377ش، اسباب نزول،دفتر نشر فرهنگ چاپ اول.  3. ذکاوتی علیرضا، 1383ش،ترجمه اسباب نزول،،نشر نی چاپ اول.  4. طباطبایی محمد حسین ،1376،تفسیر المیزان،ترجمه مصباح یزدی محمد تقی،نشر بنیاد علمی علامه طباطبایی، چاپ ششم.  5. طبرسی فضل بن حسن، 1373، مجمع البیان، انتشارات ناصر خسرو ،چاپ سوم.  6. واحدی علی بن احمد،1411ق ، اسباب نزول، دارالکتاب العلمیه چاپ اول.

موضوعات: بدون موضوع, مفاهیم قرآن  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-02-04] [ 12:35:00 ق.ظ ]




سورهٔ کافرون نصرسوره کافرون.شماره سوره: ۱۰۹ جزء : ۳۰ نزول ترتیب نزول: ۱۸ مکی/مدنی: مکی اطلاعات آماری تعداد آیات: ۶ تعداد کلمات: ۲۷ تعداد حروف: ۹۹ سوره کافرون صد و نهمین سوره و از سوره‌های مکی قرآن که در جزء سی‌ام جای گرفته است. این سوره به این دلیل کافرون نامیده شده است که در مورد کافران سخن می‌گوید. خداوند در این سوره به پیامبر (ص) دستور می‌دهد برائت خود را از آیین بت‌پرستی علنی کند و بگوید که به دین آنان گرایش پیدا نمی‌کند و با آنان سازش نخواهد کرد. گفته شده است این سوره هنگامی نازل شد که گروهی از کافران پیشنهاد کردند مدتی آنان بر دین پیامبر(ص) باشند و مدتی پیامبر(ص) از آیین بت‌پرستی آنان پیروی کند. در فضیلت تلاوت این سوره از جمله در روایات آمده است اگر پیش از خواب خوانده شود، موجب ایمنی است و اگر در نمازهای واجب قرائت شود، موجب آمرزش شخص، پدر و مادر و فرزندان او خواهد شد.

موضوعات: بدون موضوع, مفاهیم قرآن  لینک ثابت
 [ 12:31:00 ق.ظ ]




سیماى سوره کوثر  این سوره سه آیه دارد و در مکّه نازل شده و کوچک‏ترین سوره قرآن کریم است.  نام سوره برگرفته از آیه اول و به معناى خیر کثیر و فراوان است.  بر اساس روایات متعدّد از شیعه و سنّى، عاص بن وائل، پدر عمرو عاص که از بزرگان مشرکان مکّه بود، پس از آنکه پسران پیامبر از دنیا رفتند و آن حضرت دیگر پسرى نداشت، از روى طعنه و زخم زبان، پیامبر را ابتر و بدون دنباله خواند.  خداوند براى تسلّى خاطر پیامبر و پاسخ به این سخن نابجا، سوره کوثر را نازل فرمود و ناکام بودن دشمنان و دوام و بقاى نسل و فکر پیامبر را خبر داد.  در روایات، براى کسى که این سوره را در نمازهاى واجب و مستحب بخواند، سیراب شدن از حوض کوثر در قیامت، وعده داده شده است.( تفسیر نورالثقلین) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏؛ به نام خداوند بخشنده مهربان‏  إِنَّآ أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ؛ همانا ما به تو خیر کثیر عطا کردیم. نکته‏‌ها: آنجا که خداوند در مقام دعوت به توحید است، ضمیر مفرد به کار مى‌‏برد، همانند «أنا ربّکم فاعبدون» (انبیاء، 92) پروردگار شما من هستم، پس مرا عبادت کنید. «أنَا ربّکم فاتَّقون» (مؤمنون، 52) من پروردگار شما هستم، از من پروا کنید. «انّنى أنَا اللّه» (طه، 14.) همانا من خداوند یکتا هستم. همچنین در مواردى که خداوند کارى را بدون واسطه انجام مى‌‏دهد یا در مقام بیان ارتباط تنگاتنگ خالق با مخلوق است، ضمیر مفرد به کار مى‏‌رود، همانند: «و أنَا الغفور الرحیم» ( حجر، 49.) تنها من بخشنده مهربانم. «فانّى قریب»( بقره، 186) من به بندگانم نزدیکم. اما گاهى آیه در مقام بیان عظمت خداوند و شرافت نعمت است که در این موارد ضمیر جمع همچون «اِنّا» به کار مى‏‌رود، چنانکه در این آیه مى‏‌فرماید: «اِنّا اعطیناک الکوثر» زیرا عطاى الهى به بهترین خلق خدا، آن هم عطاى کوثر، به گونه‌‏اى است که باید با عظمت از آن یاد شود. همچنین در مواردى که خداوند کارى را با واسطه انجام مى‏‌دهد، نظیر باران که با واسطه تابش خورشید و پیدایش بخار و ابر مى‏‌بارد، از ضمیر جمع استفاده مى‏‌شود، چنانکه مى‏‌فرماید: «وانزلنا من السماء ماءً» (مؤمنون، 18) ما از آسمان آبى فرو فرستادیم. از میان یکصد و چهارده سوره قرآن، چهار سوره با کلمه «اِنّا» آغاز شده است: سوره‏‌هاى فتح، نوح، قدر و کوثر. «اِنّا فَتَحنا لک فتحاً مبیناً» ما براى تو پیروزى آشکار قرار دادیم. «اِنّا ارسلنا نوحاً» ما نوح را به سوى مردم فرستادیم. «اِنّا انزلناه فى لیلة القدر» ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم. «اِنّا اعطیناک الکوثر» ما به تو کوثر عطا کردیم. در آغاز یکى از این چهار سوره، از حضرت نوح که اولین پیامبر اولوالعزم است و بعد از حضرت آدم، پدر دوم انسان محسوب مى‏‌شود، سخن به میان آمده است. در آغاز سه سوره دیگر، به نعمت‏‌هاى ویژه‌‏اى همچون نزول قرآن، پیروزى آشکار و عطاى کوثر، اشاره شده است. شاید میان این چهار موضوع ارتباطى باشد که یکى رسالت اولین پیامبر اولوا العزم، دیگرى نزول آخرین کتاب آسمانى، سوّمى پیروزى مکتب اسلام و چهارمى تداوم خط رسالت و ابتر نماندن آن را بیان مى‏‌کند. کلمه «کوثر» از «کثرت» گرفته شده و به معناى خیر کثیر و فراوان است. و روشن است که این معنا می‌تواند مصادیق متعدّدى همچون وحى، نبوّت، قرآن، مقام شفاعت، علم کثیر و اخلاق نیکو داشته باشد، ولى آیه آخر سوره، می‌تواند شاهدى بر این باشد که مراد از کوثر، نسل مبارک پیامبر اکرم است. زیرا دشمنِ کینه‏توز با جسارت به پیامبر، او را ابتر مى‏نامید و خداوند در دفاع از پیامبرش فرمود: «انّ شانئک هو الابتر» دشمن تو، خود ابتر است. بنابراین اگر مراد از کوثر، نسل نباشد، براى ارتباط آیه اول و سوم سوره، توجیه و معنایى دل‏پسند نخواهیم داشت. جمله «انّ شانئک هو الابتر» دلیل آن است که مراد از کوثر، نسل کثیر پیامبر است که بدون شک از طریق حضرت زهرا علیها السلام است. این نسل پر برکت از طریق حضرت خدیجه(س) نصیب پیامبر اکرم‏(ص) شد. آرى خدیجه مال کثیر داد و کوثر گرفت. ما نیز تا از کثیر نگذریم به کوثر نمى‏‌رسیم. فخر رازى در تفسیر کبیر مى‏‌گوید: چه نسلى با برکت‏‌تر از نسل فاطمه که مثل باقر و صادق و رضا از آن برخاسته است و با آنکه تعداد بسیارى از آنان را در طول تاریخ، به خصوص در زمان حکومت بنى‏‌امیّه و بنى‏‌عبّاس شهید کردند، امّا باز هم امروز فرزندان او در اکثر کشورهاى اسلامى گسترده‌‏اند.  در زمانى که خبر تولّد دختر سبب اندوه پدر مى‏‌شد، به گونه اى که صورتش از غصه سیاه شده و به فکر فرو مى‏‌رفت که از میان مردم فرار کند یا دخترش را زنده به گور کند: «یتوارى من القوم ام یدُسّه فى التّراب» ( نحل، 59) در این زمان قرآن به دختر لقب کوثر مى‏‌دهد تا فرهنگ جاهلى را به فرهنگ الهى و انسانى تبدیل کند. بر اساس روایات، نام یکى از نهرها و حوض‌‏هاى بهشتى، کوثر است و مؤمنان از آن سیراب مى‏‌شوند. چنانکه در روایت متواتر ثقلین نیز پیامبر فرمود: «انّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض» کتاب و عترت از یکدیگر جدا نمى‏شوند تا آنکه در قیامت، در کنار حوض به من ملحق شوند. کوثر الهى، به جنسیّت بستگى ندارد؛ فاطمه، دختر بود امّا کوثر شد. به تعداد کثیر بستگى ندارد؛ فاطمه، یک نفر بود امّا کوثر شد. آرى خداوند می‌تواند کم را کوثر و زیاد را محو کند. هدیه کننده خداوند، هدیه گیرنده پیامبر و هدیه شده فاطمه است. لذا عبارت «اِنّا اعطیناک الکوثر» به کار رفته که بیانگر عظمت خداوند و بزرگى هدیه اوست. خداوند مصداقى براى کوثر در آیه نیاورد تا همچنان مبهم بماند تا شاید اشاره به این باشد که عمق برکت کوثر عطا شده حتّى براى خود پیامبر اکرم در هاله‌‏اى از ابهام است. در این سوره دو خبر غیبى نهفته است: یکى عطا شدن کوثر به پیامبر، آن هم در مکّه‌‏اى که حضرت دست خالى بود و فرزند پسر نداشت، دیگر ابتر ماندن دشمن که داراى فرزندان و ثروت‏‌هاى بسیار بود. تاریخ و آمار بهترین شاهد بر کوثر بودن این عطیّه الهى است. هیچ نسلى از هیچ قومى در جهان، به اندازه نسل حضرت فاطمه‏ علیها السلام رشد و شکوفایى نداشته است. خصوصاً اگر کسانى را که مادرشان سیّد است، از سادات به حساب آوریم، آمار سادات در جهان نشانه معجزه این خبر غیبى است. عطا کردن کوثر به شخصى مثل پیامبر، زمانى معنا دارد که عطا کننده سرچشمه علم و حکمت و قدرت و رحمت باشد. بنابراین عطاى کوثر نشانه صفات وکمالات الهى است. الطاف خداوند به پیامبر اکرم(ص) گاهى با درخواست آن حضرت صورت گرفته است، نظیر «قل ربّ زدنى علماً» ( طه، 114) پروردگارا! مرا از نظر علمى توسعه بده. امّا کوثر هدیه‏‌اى الهى بود که بدون درخواست، به پیامبر عزیز داده شد.  کوثر چیست؟ از آیه آخر سوره، یعنى «انّ شانئک هو الابتر» استفاده مى‌شود که مراد از کوثر چیزى ضد ابتر است و از آنجا که عرب به افراد بى‏‌عقبه و بى‏‌نسل که فرزند پسر ندارند و با مردن، آثارشان محو می‌شود، ابتر مى‏‌گوید، بهترین مصداق براى کوثر، ذریّه پیامبر است که امامان معصوم از نسل فاطمه زهرا(س) هستند. البتّه کوثر، معنایى عام دارد و شامل هر خیر کثیر مى‌‏شود. اگر مراد از کوثر، علم باشد، همان چیزى است که پیامبر مأمور به خواستنش بود. «قل ربّ زدنى علماً» اگر مراد از کوثر اخلاق نیک باشد، پیامبر داراى خلق عظیم بود. «انّک لعلى خلق عظیم» ( قلم، 4) اگر مراد از کوثر عبادت باشد، حضرتش به قدرى عبادت مى‏‌کرد که آیه نازل شد: ما قرآن را نفرستادیم تا این گونه خود را به مشقّت اندازى. «ما انزلنا علیک القرآن لتشقى» ( طه، 2) اگر مراد از کوثر نسل کثیر باشد که امروزه بیشترین نسل از اوست. اگر مراد از کوثر امّت کثیر باشد، طبق وعده الهى اسلام بر تمام جهان غالب خواهد شد. «لیظهره على الدین کلّه» ( توبه، 33) اگر مراد از کوثر شفاعت باشد، خداوند تا جایى که پیامبر راضى شود از امّت او مى‏ب‌خشد. «و لسوف یعطیک ربّک فترضى» ( ضحى، 5) هر کثیرى کوثر نیست. قرآن مى‏‌فرماید: اموال و اولاد مخالفان، شما را به تعجب واندارد، زیرا که خداوند اراده کرده آنان را در دنیا از طریق همان اموال و اولاد عذاب کند. «فلا تعجبک اموالهم و لا اولادهم انما یرید اللّه لیعذّبهم بها فى الحیاة الدنیا»( توبه، 55) در قرآن سوره‏اى به نام کوثر داریم و سوره‏اى به نام تکاثر. امّا کوثر ارزش است و تکاثر ضدّ ارزش، زیرا اولى عطیّه الهى است که دنباله‏‌اش ذکر خداست: «اعطیناک الکوثر فصلّ» و دومى یک رقابت منفى که دنباله‌‏اش غفلت از خداست. «الهاکم التکاثر». کوثر ما را به مسجد مى‏برد براى نماز: «فصلّ لربّک» و تکاثر ما را به گورستان مى‏برد براى سرشمارى مردگان. «حتى زُرتم المقابر» در عطاى کوثر بشارت است: «انّا اعطیناک الکوثر» و در تکاثر تهدیدهاى پى در پى. «کلاّ سوف تعلمون ثمّ کلاّ سوف تعلمون» کوثر، عامل رابطه با خالق است: «اعطیناک الکوثر فصل» و تکاثر، وسیله‌‏اى براى سرگرمى با مخلوق. «الهاکم التّکاثر» کوثر که بزرگ‏ترین هدیه الهى است در کوچک ترین سوره قرآن مطرح شده است. هدیه اشرف معبود به اشرف مخلوق چیزى جز کوثر نمى‏‌تواند باشد. «انّا اعطیناک الکوثر» عطاى استثنایى در سوره استثنایى با الفاظ استثنایى: عطا بى‏‌نظیر است، چون کوثر است؛ سوره بى‏‌نظیر است، چون کوچک‏ترین سوره قرآن است و الفاظ بى‏‌نظیرند، چون کلمات «اعطینا»، «الکوثر»، «صلِ‏ّ»، «انحر»، «شانئک» و «ابتر» تنها در این سوره به کار رفته و در هیچ کجاى قرآن شبیه ندارد. بر اساس روایات، آن دشمن کینه‌‏توزى که به پیامبر اکرم جسارت کرد و او را ابتر خواند، پدر عمرو عاص بود. خداوند هم سبب ساز است هم سبب سوز. او مى‌‏تواند از یک فاطمه کوثر بیافریند و می‌تواند افرادى را که پسران رشید دارند به فراموشى بسپارد. او می‌تواند دریا را با زدن عصاى موسى خشک، «اِضرب بعصاک البحر فانفلق»( شعراء، 63) و با زدن همان عصا به سنگ، دوازده چشمه جارى سازد. «و اضرب بعصاک الحجر فانفجرت» ( بقره، 60)  پیام‌‏ها:  1- خداوند به وعده‏‌هاى خود عمل می‌کند. در سوره ضحى، خداوند وعدهى عطا به پیامبر داده بود: «و لسوف یعطیک ربّک فترضى» ( ضحى، 5) پروردگارت در آینده عطائى خواهد کرد که تو راضى شوى. در این سوره می‌فرماید: ما به آن وعده عمل کردیم. «انّا اعطیناک الکوثر»  2- فرزند و نسل عطیّه الهى است. «انّا اعطیناک الکوثر» «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ» پس براى پروردگارت نماز بگزار و (شتر) قربانى کن. نکته‌ها: در این سوره که سه جمله بیشتر ندارد، پنج بار شخص پیامبر مورد خطاب قرار گرفته است. زیرا علاوه بر ضمیر کاف «ک» «اعطیناک»، در خطاب «صلّ» و «لربک» دو بار و در عبارت «انحر» و «شانئک» نیز دو بار، پیامبر مخاطب است. «اعطیناک، فصلّ، لربّک، انحر، شانئک» در سراسر قرآن نیز، بیش از دویست بار خداوند به پیامبرش می‌فرماید: «ربّک» با آن که او پروردگار تمام هستى: «ربّ کلّ شى‏ء» ( انعام، 164.) و پروردگار همه‏ى مردم است: «ربّ النّاس» ( ناس، 1)، ولى از میان واژه‏هاى «ربّ» کلمه «ربّک» بیش از همه به کار رفته و این نشانه آن است که خداوند بر پیامبرش عنایت خاصّى دارد. چنانکه نمونه این عنایت ویژه را در آیات دیگر نیز مشاهده مى‏کنیم، مثلاً خداوند نام اعضا و جوارح پیامبر را در قرآن مطرح کرده است: چهره‏ات: «وجهک»( بقره، 144)، زبانت: «لسانک»( قیامت، 16) چشمانت: «عینیک»( حجر، 88) گردنت: «عنقک»(اسراء، 29) دستانت: «یدک»(اسراء، 29) سینه‏ات: «صدرک»( اعراف، 2) کمرت: «ظهرک» ( ضحى، 3) در ماجراى فتح مکّه که مشرکان دسته دسته و فوج فوج به اسلام وارد مى‏شدند، خداوند تنها دستور تسبیح مى‏دهد: «و رَأیتَ النَّاس یَدخلون فى دینِ اللَّه أفواجا فَسَبّح» ولى براى عطا کردن کوثر می‌فرماید: «فصلِ‏ّ لربّک» نماز بگزار. گویا اهمیّت کوثر از اسلام آوردن مشرکان بیش‏تر است. شتر در قرآن، هم در بحث توحید مطرح شده است: «أفلا ینظرون الى الابل کیف خلقت» ( غاشیه، 17) هم در مورد مقدّمات قیامت نام آن آمده است، «و اذا العشار عطّلت»( تکویر، 4) هم در احکام و شعائر حج مطرح شده است، «و البُدن جعلناها»( حج، 36) و هم مورد قربانى و کمک‏رسانى به جامعه قرار گرفته است. «وانحر» بر اساس روایات، مراد از «وانحر» آن است که به هنگام گفتن تکبیرها در نماز، دستان تا مقابل گودى زیر گلو که محلّ نحر است، بالا آورده شود که این زینت نماز است.( تفسیر مجمع‏البیان) پیام‌ها:  1- نعمت‏‌ها حتّى براى پیامبر اسلام مسئولیّت‌‏آور است. « انّا اعطیناک الکوثر… فَصلِّ لربک و انحر»  2- در قرآن به نماز یا سجده شکر سفارش شده است. «فَصلِّ لربک و انحر»  3 - تشکّر باید فورى باشد. «فَصلِّ لربک و انحر » (حرف فاء براى تسریع است)  4- نوع تشکّر را باید از خدا بیاموزیم. «فَصلِّ لربک و انحر»  5- در نعمت‌‏ها و شادى‏ها خداوند را فراموش نکنیم. «اعطیناک الکوثر فصلّ لربک و انحر »  6 - آنچه می‌تواند به عنوان تشکّر از کوثر قرار گیرد، نماز است. «فَصلِّ لربک و انحر» (نماز جامع‌‏ترین و کامل‏ترین نوع عبادت است که در آن هم قلب باید حضور داشته باشد با قصد قربت و هم زبان با تلاوت حمد و سوره و هم بدن با رکوع و سجود. مسح سر و پا نیز شاید اشاره به آن باشد که انسان از سر تا پا بنده اوست. در نماز بلندترین نقطه بدن که پیشانى است، روزى سى و چهار بار بر زمین ساییده می‌شود تا در انسان تکبّرى باقى نماند. حضرت زهراعلیها السلام در خطبه معروف خود فرمود: فلسفه و دلیل نماز پاک شدن روح از تکبر است. «تنزیهاً لکم من الکبر»)  7- دستورات دینى، مطابق عقل و فطرت است. عقل تشکّر از نعمت را لازم می‌داند، دین هم به همان فرمان مى‏‌دهد. «فصلّ لربّک و انحر »  8- چون عطا از اوست: «انّا اعطینا» تشکّر هم باید براى او باشد. «فصلّ لربّک و انحر » 9- قربانى کردن، یکى از راه‌هاى تشکّر از نعمت‌‏هاى الهى است. (زیرا محرومان به نوایى مى‏‌رسند.) « فصلّ لربّک و انحر»  10- هر که بامش بیش برفش بیشتر. کسى که کوثر دارد، ذبح گوسفند کافى نیست باید شتر نحر کند و بزرگ‏ترین حیوان اهلى را فدا کند. «فصلّ لربّک و انحر»  11- رابطه با خداوند بر رابطه با خلق مقدّم است. «فصلّ لربک و انحر»  12- انفاقى ارزش دارد که در کنار ایمان و عبادت باشد. «فصلّ لربّک وانحر»  13- شکرِ عطا گرفتن از خدا، عطا کردن به مردم است. «اعطیناک الکوثر فصلّ لربّک وانحر»  14- نمازى ارزش دارد که خالصانه باشد، «لربّک» و انفاقى ارزش دارد که سخاوت‏مندانه باشد. « فصلّ لربّک وانحر» «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ»  همانا دشمن تو بى‏‌نسل و دم بریده است. نکته‌ها: کلمه «ابتر» در اصل به حیوان دم‏‌بریده و در اصطلاح به کسى گفته می‌شود که نسلى از او به یادگار باقى نمانده باشد. از آنجا که فرزندان پسر پیامبر در کودکى از دنیا رفتند، دشمنان مى‏‌گفتند: او دیگر عقبه و نسلى ندارد و ابتر است. زیرا در فرهنگ جاهلیّت دختر لایق آن نبود که نام پدر را زنده نگاه دارد. خداوند از اولیاى خود دفاع می‌کند. به کسى که پیامبر را بى‏‌عَقَبه مى‏‌شمرد، پاسخ قولى و عملى مى‏‌دهد. وجود فاطمه پاسخ عملى و جمله «هو الابتر» پاسخ قولى است. خداوند نه تنها از اولیاى خود، بلکه از همه مؤمنان دفاع می‌کند: «انّ اللّه یدافع عن الّذین آمنوا»( حج، 38) هر چه ضربه به دین و مقدّسات دینى شدیدتر باشد، دفاع هم باید قوى‏تر باشد. به پیامبر اسلام جسارت‏‌هاى زیادى کردند و او را ساحر، کاهن، شاعر و مجنون خواندند که همه آنها به نحوى در قرآن جبران شده است. به پیامبر گفتند: «انّک لمجنون»( حجر، 6) تو جنّ زده‏اى، ولى خداوند فرمود: «ما انتَ بنعمة ربّک بمجنون» (قلم، 2.) به لطف الهى تو مجنون نیستى. به آن حضرت گفتند: «لَستَ مُرسلاً»(رعد، 43) تو فرستاده خدا نیستى، خداوند فرمود: «انّک لمن المرسلین» ( یس، 3) قطعاً تو از پیامبرانى. به حضرت نسبت شاعرى و خیال بافى دادند: «لشاعر مجنون»( صافّات، 36) خداوند فرمود: «و ما علّمناه الشعر و ما ینبغى له» ( یس، 69) ما به او شعر نیاموختیم و براى او سزاوار نیست. گفتند: این چه پیامبرى است که غذا مى‏‌خورد و در بازار راه مى‌‏رود: «و قالوا ما لهذا الرسول یاکل الطعام و یمشى فى الاسواق» ( فرقان، 7) خداوند فرمود: پیامبران پیش از تو نیز غذا مى‏‌خوردند و در بازارها راه مى‌‏رفتند: «و ما ارسلنا قبلک من المرسلین الاّ انّهم لیاکلون الطعام و یمشون فى الاسواق» ( فرقان، 20)  به آن حضرت ابتر گفتند، خداوند فرمود: «انّ شانئک هو الابتر». آرى، پاسخ کسى که به اشرف مخلوقات ابتر بگوید، آن است که خداوند به او کوثرى عطا کند که چشم همه خیره و عقل همه مبهوت شود. هر زخم زبان و کلامى وزنى دارد. به شخص پیامبر اکرم توهین‏‌ها شد، کلماتى از قبیل مجنون، شاعر، کاهن و ساحر به او گفتند و به یاران او نیز توهین‏‌ها شد تا آنجا که گفتند: این بیچارگان را از خود دور کن تا ما دور تو جمع شویم. براى هیچ کدام سوره اى مستقل نازل نشد، امّا در نسبت ابتر دادن یک سوره نازل شد که خیر کثیر به تو عطا کردیم و دشمن تو ابتر است و این به خاطر آن است که جسارت به شخص و یاران قابل تحمّل است، امّا جسارت به راه و مکتب که او ابتر و راه او گذرا و بى‏آینده است، قابل تحمّل نیست. گاهى جسارت برخاسته از لغوگویى است که باید با کرامت از کنارش گذشت. «اذا مرّوا باللغو مرّوا کراما» گاهى جسارت به خاطر جوّ فاسد و دوستان ناباب است، که باید از آنان اعراض کرد. «اذا رأیت الّذین یخوضون فى آیاتنا فاعرض عنهم»( انعام، 68.) امّا گاهى جسارت به مکتب و رهبر است، آن هم از سوى افراد سرشناس و سیاسى که باید جواب سخت به آن داده شود. «انّ شانئک هو الابتر» همان گونه که منافقان از روى غرور مى‏‌گفتند: آیا ما مثل افراد بى خرد به پیامبر ایمان بیاوریم. «أنُومن کما آمن السفهاء» قرآن، جسارت اینگونه افراد را چنین پاسخ مى‏‌دهد: «الا انّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون» ( بقره، 13) آنان خود بى‏خردند ولى نمى‌‏دانند! پیام‌ها: 1- دشمنان پیامبر و مکتب او ناکام هستند. (کلمه شانِئ اسم فاعل است و شامل هر دشمنى در گذشته و حال و آینده می‌شود. اگر مى‏‌گفت: «من شانک هو الابتر» تنها کسانى را که در گذشته دشمنى کرده ‏اند شامل مى‌‏شد و اگر مى‏‌گفت: «من یشونک هو الابتر» تنها دشمنان آینده را در برمى‏‌گرفت. «انّ شانئک هو الابتر».)  2- توهین به مقدّسات، توبیخ و تهدید سخت دارد. «انّ شانئک هو الابتر»  3- از متلک‏‌ها و توهین‏‌ها نهراسیم که خداوند طرفداران خود را حفظ می‌کند. «انّ شانئک هو الابتر»  4- زود قضاوت نکنیم و تنها به آمار و محاسبات تکیه نکنیم که همه چیز به اراده خداوند است. (مخالفان، با مرگ پسر پیامبر و داشتن پسران متعدّد براى خود، قضاوت کردند که پیامبر ابتر است، ولى همه چیز برعکس شد.) «انّا اعطیناک الکوثر… انّ شانئک هو الابتر»

موضوعات: بدون موضوع, مفاهیم قرآن  لینک ثابت
 [ 12:26:00 ق.ظ ]




2. گرايش‌هاي فطرتبه طور كلي دربارة گرايش‌هاي فطري- كه استاد مطهّري آنها را اصالت‌هاي انساني و گرايش‌هاي مقدس24 نيز مي‌نامد- دو ديدگاه در غرب مطرح است: ديدگاه افلاطوني و ديدگاه منكران فطرت (ماركسيست‌ها، اگزيستانسياليست‌ها و اصالت‌الاجتماعي‌هايي چون دوركيم) كه در ادامه به توضيح مختصر اين دو ديدگاه مي‌پردازيم:
ديدگاه افلاطون: افلاطون بر مبناي اعتقادش به مُثُل و خلق روح پيش از بدن، قايل به اين بود كه روح در عالم مُثُُل همة معارف و خصايل را به گونة تمام و كمال واجد شده است و آن‌گاه كه قدم به عرصة وجود نهاده، همة اين صفات را در درونش به همراه آورده و در اين جهان چيزي كسب نمي‌كند. به تعبير ديگر «انسان وقتي به دنيا مي‌آيد، ساخته و پرداخته شده از جنبه‌هاي امور انساني به دنيا مي‌آيد.»25
ديدگاه اصالت الاجتماعيون: اصالت‌الاجتماعي‌ها براي جامعه اصالت قايل‌اند و به‌كلي منكر ارزش‌ها و اصالت‌هاي انساني و فطري‌اند. ايشان معتقدند كه «انسان وقتي به دنيا مي‌آيد، هيچ امر انساني در نهاد او وجود ندارد. تمام امور انساني ساخته‌هاي جامعه است و جامعه به انسان مي‌دهد. فرق فرد انسان با فرد حيوان اين است كه فرد حيوان قدرت پذيرش را ندارد، ولي فرد انسان قدرت پذيرش را دارد. انسان مثل يك مادة خام به دنيا مي‌آيد كه بعد جامعه اينها را به او مي‌دهد، يا مانند يك نوار ضبط صوت به دنيا مي‌آيد، جامعه او را پر مي‌كند. از هر چه هم كه جامعه پر كند از همان پر مي‌شود؛ بستگي دارد كه عوامل اجتماعي چه عواملي باشد.»26
ديدگاه شهيد مطهري: شهيد مطهّري برخلاف منكران فطرت، براي انسان فطرت و گرايش‌هاي فطري قايل است؛ اما نه به معناي افلاطوني آن:
انسان نه ساخته و پرداخته به دنيا مي‌آيد و نه خالي خالي و فاقد هر بعدي از ابعاد انساني كه تمام ابعاد انساني را جامعه به او بدهد؛ بلكه انسان وقتي كه به دنيا مي‌آيد بذر اين امور انساني در وجودش كاشته شده، در جامعه اينها بايد رشد كند؛ مثل زميني كه بذر را در آن پاشيده‌اند و الآن در درون اين زمين وجود دارد، فقط احتياج دارد به اينكه به اين زمين آب و نور و حرارت برسد و شرايط مساعد موجود باشد تا اين بذر از درون رشد كند.27
همچنين استاد در جايي ديگر مي‌فرمايند: «فطرت در انسان به معناي يك امر بالفعل نيست؛ به معني يك امر بالقوه است كه بذرش در انسان نهاده شده و قابل پرورش يافتن است.»28
استاد در توضيح ديدگاه خود، نخست گرايش‌ها و اميال غريزي را به گرايش‌هاي جسمي و روحي تقسيم مي‌كنند و توضيح مي‌دهند: «مقصود از خواست جسمي، تقاضايي است كه صد درصد وابسته به جسم باشد؛ مثل غريزة گرسنگي. اين يك امر بسيار مادي و جسماني ولي غريزي است؛ يعني مربوط به ساختمان بدني انسان و هر حيواني است.»29 همچنين دسته‌اي ديگر از گرايش‌ها و اميال در انسان هستند كه مربوط به روح انسان‌اند و حتي روان‌شناسي هم اين امور را امور روحي و لذات ناشي از آنها را نيز لذات روحي مي‌داند. از جملة اين امور ميل به داشتن فرزند، حقيقت‌خواهي، خلاقيت، عشق و پرستش است.
بر اين اساس، همة گرايش‌هاي انسان به دو دسته تقسيم مي‌شوند: 1. گرايش‌هايي كه در آنها انسان با حيوان مشترك است و پاية جسمي و زيستي و فيزيولوژيك دارند (غرايز)؛ و گرايش‌هايي كه ويژة انسان‌اند و منشأ روحي و معنوي دارند (فطريات). به زبان منطقي غرايز جسمي، كه مشترك بين انسان و حيوان‌اند، جنس انسان و گرايش‌هاي فطري، كه تنها ويژة انسان‌اند،‌ فصل انسان به شمار مي‌آيند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:10:00 ق.ظ ]




ديدگاه فلاسفة جديد غرب در باب تصور فطريفلاسفة غرب در باب ادراكات فطري تصوري، از قرن شانزدهم در دو اردوگاه حسيون و عقليون صف‌آرايي كردند. حسيون منكر هر نوع تصور غيرحسي شدند و تنها راه كسب معرفت را حس و تجربه دانستند؛ ولي عقليون با سردستگي دكارت معتقد بودند كه پاره‌اي از تصورات، ذاتي ذهن و غيراكتسابي‌اند.
نظر عقليون: عقليون معتقدند كه از ميان همة ادراكات و معارف موجود در ذهن بشر، بخشي محصول محيط و تجربه‌اند و برخي ديگر ذاتي ذهن‌اند. به عبارت ديگر برخي از تصورات ذهني بشر از راه حواس انسان وارد ذهن او مي‌شوند و برخي ديگر سرشتي و ذاتي ذهن اويند. بنابراين بر اساس مدعاي عقليون، در ذهن همة افراد بشر، تصوراتي فطري و ذاتي وجود دارد؛ حتي اگر آنها هيچ تصوري از خارج كسب نكنند.15
نظر حسيون: حسيون با سردستگي لاك، معتقدند كه در ذهن كودك هنگام تولد هيچ تصوري نيست. ذهن بشر همانند لوح سفيدي است كه به رفته رفته به سبب ارتباط برقرار كردن حواس با پديده‌هاي داخلي و خارجي، منقش مي‌شود. به اين صورت كه ذهن صوري را از طريق حواس داخلي و خارجي به دست مي‌آورد؛ سپس با تجريد و تعميم، از آن صور ذهني معاني كليه مي‌سازد و با تجزيه و تركيب آن صور، صور جديدي را پديد مي‌آورد.16
ديدگاه استاد مطهّري: استاد مطهّري نه حرف عقليون را، كه معتقد به تصورات ذهني قبلي و پيشين‌اند، مي‌پذيرد و نه حرف حسيون را كه معتقدند همة محتويات ذهن انسان منحصر به تصوراتي است كه به ‌وسيلة حواس كسب مي‌شوند و كار عقل را منحصر به فعاليت‌هاي تجزيه، تركيب، تجريد و تعميم صور ذهني حاصل از حواس داخلي و خارجي مي‌دانند و از قدرت انتزاع ذهني در ايجاد مفاهيم انتزاعي بي‌خبرند. خلاصه ديدگاه استاد مطهّري دربارة ادراكات تصوري را مي‌توان در جمع‌بندي او در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم مشاهده كرد:
1. ذهن در آغاز از هيچ چيزى هيچ‌گونه تصورى ندارد و مانند لوح سفيدى است كه تنها استعداد پذيرفتن نقش را دارد؛ بلكه نفس نخست تكون فاقد ذهن است. بنابراين تصورات فطرى و ذاتى‌اي كه بسيارى از فلاسفة جديد اروپا بدان قايل شده‌اند، پذيرفته نيست؛
2. تصورات و مفاهيمى كه بر محسوس انطباق‌پذيرند، از راه حواس وارد ذهن شده‌اند و لا غير؛
3. تصورات ذهنى بشر، منحصر به آنچه منطبق بر افراد محسوسه مى‌شود و از راه حواس بيرونى يا درونى «مستقيماً» وارد ذهن شده‌اند، نيستند. تصورات و مفاهيم بسيار ديگرى دركارند كه از راه‌هاى ديگر و ترتيب‌هاى ديگر وارد ذهن شده‌اند؛
4. ذهن هر مفهومى را كه مى‌سازد، پس از آن است كه واقعيتى از واقعيات را به گونه‌اي حضوري و با علم حضورى پيش خود بيابد؛
5. نفس كه در آغاز فاقد همة تصورات است، آغاز فعاليت ادراكي‌اش از راه حواس است.17
روشن است كه استاد مطهّري نيز همچون ديگر حكماي مسلمان، به ادراكات فطري (فطري به معنايي كه در بحث معاني فطري از زبان استاد مطهّري نقل شد) در بخش تصورات معتقد نيستند. ايشان مانند حكماي پيش از خويش، معتقدند كه ادراكات انسان در ناحية تصورات، برخي مستقيماً به واسطة حواس كسب مي‌شوند و برخي ديگر مانند معقولات اولي و معقولات ثانيه، محصول انتزاع ذهن از همان تصورات حسي ذهني‌اند؛ با اين توضيح كه نحوة انتزاع مفاهيم اوليه و معقولات ثانيه از تصورات حسي متفاوت است. بنابراين استاد مطهّري فرض تصور فطري را مردود مي‌شمرند.
ب) تصديقات فطري

در اين بخش نيز نخست انواع رويكردها و رهيافت‌هاي فلاسفة برجستة غرب را مطرح مي‌كنيم و سپس نظر استاد مطهّري را درباره ادراكات تصديقي فطري مي‌آوريم.
استاد مطهّري معتقدند فلاسفة غرب در باب ادراكات تصديقي به دو دسته تقسيم مي‌شوند: «تعقليون» و «تجربيون».
تعقليون معتقدند:
1. پاره‌اى از احكام ذهنى، بديهى اولى‌اند؛ يعنى صرف عرضه شدن تصور موضوع و تصور محمول، براى حكم ذهن دربارة آنها كافى است و ذهن، آن احكام خود را مديون هيچ تجربه، مقدمه و واسطه‌اى نيست (بديهيات اوليه تصديقيه)؛
2. ذهن ممكن است همان احكام بديهى اولى را پايه و مبنا قرار دهد و با روش استنتاج و قياس عقلى، نتايج تازه به دست آورد و باز آن نتايج به دست آمده را پايه و مبنا براى نتايج جديد قرار دهد و به همين ترتيب… .18
تجربيون نيز معتقدند:
1. انسان بديهى اولى ندارد. همة قضايايى كه تعقليون مى‌پندارند بديهى اولى‌اند، سلسله قضاياى تجربى‌اند كه در طول زندگى پيدا مى‌شوند؛
2. اساس فعاليت ذهن، سير از احكام جزئى به احكام كليه است.19
استاد مطهّري در بخش تصديقات مانند حكماي پيش از خود، از جمله خواجه نصيرالدين طوسي و ملّاصدرا مي‌انديشد. او معتقد است كه انسان احكام و تصديقات بديهى اولى را در ذهن خود دارد؛ بديهياتي كه ارزش يقينى دارند و ذهن با اتكا به آنها مى‌تواند از حكم كلى به حكم جزئى برسد؛ يعني مبناى اصلى انتقالات و استدلالات فكرى، نه از جزئى به كلى و نه از جزئى به جزئى ديگر، بلكه از كلى به جزئى است.20
در واقع تصديقات فطري از ديد شهيد مطهّري همان تصديقات بديهي اولي‌اند كه اصول اولية تفكر انسان را تشكيل مي‌دهند؛ يعني تصديق‌هايي كه ذهن در آنها بي‌نياز از حس، تجربه و استدلال و تشكيل صغرا و كبرا و حد اوسط است. به عبارت ديگر، ذهن براي ثبوت محمول براي موضوع، جز تصور موضوع و محمول به هيچ واسطة ديگري نياز ندارد. «ساختمان فكر انسان به ‌گونه‌اى است كه صرف اينكه اين مسائل عرضه بشود، كافى است براى اينكه انسان آنها را دريابد؛ احتياج به استدلال و دليل ندارد.»21 براي اينكه ذهن انسان بتواند اين امور را بپذيرد لازم نيست كه حتماً دليلي آن امور را همراهي كند؛ بلكه ساختار ذهن انسان به ‌گونه‌اي خلق شده است كه مي‌تواند سلسله اصولي را بدون دليل بپذيرد. اين اصول همان‌اند كه بديهيات (تصديق بديهي اولي) خوانده مي‌شوند.
جمع‌بندي: خلاصة نظر شهيد مطهّري دربارة تصورات و تصديقات فطري را مي‌توان از اين كلام ايشان به دست آورد: «ما هرچند در ذهن خود تصورهايى مقدم بر تصورهاى حسى نداريم؛ ولى تصديق‌هايى مقدم بر تصديق‌هاى تجربى داريم.»22 در واقع مي‌توان گفت كه استاد مطهّري در تصورات اصالت الحسي و در تصديقات اصالت العقلي به معناي صحيح در هر دو هستند.23

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:10:00 ق.ظ ]