کمال طلبی انسان |
گرايش به كمال مطلقانسان بما هو انسان فطرتاً كمالجو و گريزان از نقص و نيستي آفريده شده و همين سوداي كمال داشتن و از نقص گريزان بودن، او را به تكاپو و حركت واداشته است. استاد مطهّري، مكرر در آثار خود دربارة همين موضوع كمالطلبي انسان بحث كرده و به تبيين و تشريح آن پرداختهاند، كه در اينجا تنها به يك نمونة آن اشاره ميكنيم: «انسان آنچنان موجودي است كه نميتواند عاشق محدود باشد؛ نميتواند عاشق فاني باشد؛ نميتواند عاشق شيئي باشد كه به زمان و مكان محدود است. انسان عاشق كمال مطلق است.»32 فطرت انسان خواهان كمال مطلق است و مقتضاي فطرت، كمال لايتناهي. انسان به هر حدي از كمال هم كه برسد باز كمال بالاتر را ميطلبد؛ زيرا هر كمالي از يك جهت كمال است و از جهت ديگر، نسبت به كمالِ بالاتر از خود، نقص. بنابراين هر كمالي از آن جهت كه كمال است، خواستة فطرت كمالگراي انسان واقع ميشود و از آن جهت كه با نقص همراه است (كمال محض و مطلق نيست) فطرت توقف بر آن را جايز نميداند و لذا كمال بالاتر را ميطلبد. به همين دليل است كه تا انسان به كمال مطلق و لايتناهي نرسيده، در تلاش و تكاپوست و اين مقتضاي فطرت جوياي كمال مطلق انسان است. آيا كمال مطلق، وجودي عيني و واقعي در جهان خارج نيز دارد؟ بر اساس بينش عميق اسلامي، خداوند سبحان، خود كمال مطلق و لايتناهي است. او همة صفات نيك (صفات جماليه و جلاليه) را به طور اتم و اكمل داراست. او تنها مصداق كمال مطلق است و بر اين مبنا او خواستة فطرت همة انسانهاست؛ اگرچه در آنها شعور هشيار خود بدان اشعار نداشته باشند. اگر افراد بشر كمالي را ميطلبند، در واقع او را ميطلبند؛ زيرا هر كمالي تراوش وجود اوست و همچون خورشيد كه هر پرتوي شعاعي از نور اوست، هر كمالي نيز پرتوي از وجود اوست. درست بر همين مبناست كه وقتي فطرت كمالطلب انسان طهور كمال را نمييابد و عطش او با زلال كمال مطلق فرو نميكاهد، حميم ياس و شرنگ پوچي كامش را تلخ ميكند. اساساً دلمردگيها و يأس و بيقراريها محصول همين دوري از كمال مطلق است. انسانها بر اساس فطرت كمالطلبشان به دنبال كمال لايتناهي و گريزان از نقص و نيستياند؛ ولي در يافتن مصداق اين كمال حقيقي به خطا ميروند و پس از مدتي كه به وصال مطلوب و معشوق حقيقي پنداشتة خود ميرسند، دلزده و افسرده ميشوند. استاد مطهّري راز اين دلزدگي را در فطرت جوياي كمال مطلق انسان ميدانند و مىگويند: سرّش آن فطرت عجيب انسان است. انسان در عمق فطرت خودش لايتناهى را مىخواهد، خدا را مىخواهد و با هر چيزى كه انسان ابتدا عشق مىورزد، خيال مىكند آن معشوق حقيقى خودش را پيدا كرده است؛ ولى مدتى كه با او سرگرم مىشود و يك تجربة واقعى روحى روى او انجام مىدهد، خود روح به او مىگويد: اين او نيست. «اين او نيست» همان است كه ما بيزارى، خستگى، كسالتآورى مىناميم. وقتى ما مىبينيم چيزى كه اينهمه آرزويش را داريم به آن مىرسيم بعد تدريجاً خستگى و كسالت پيدا مىكنيم و بعد يك وقت مىبينيم به تنفر كشيد، اين تجربهاى است كه فطرت ما روى آن شىء انجام مىدهد. بعد از مدتى او به زبان بىزبانى به ما مىگويد: بلند شويم برويم؛ اين او نيست؛ بايد برويم جاى ديگر تا خودش را پيدا كنيم.33 تكمله در باب امور فطري، اعم از ادراك فطري و احساس فطري، دو پرسش مطرح ميشود: 1. آيا ادراكهاي فطري به گونة كامل از گرايشهاي فطري متمايزند؟ با تفكيك ادراكهاي فطري از احساسهاي فطري، شايد اين تصور در ذهن ايجاد شود كه اين دو كاملاً از هم متمايز و متفارقاند و هيچ مرز مشتركي با هم ندارند؛ ولي با توجه به آثار استاد مطهّري درمييابيم كه ايشان برخي از امور فطري را به نوعي دووجهي ميدانند؛ هم مربوط به قوة عاقله و هم مربوط به دل و احساسات. به تعبير ديگر، برخي از امور فطري ميتوانند هم جنبه و بعد ادراكي و شناختي داشته باشند، و هم از جنس ميل و تمايل باشند. يكي از اين امور فطري، خلاقيت است كه استاد مطهّري آن را هم يك ميل فطري ميداند و هم يك نوع توانايي ذاتي كه مربوط به قوه عاقله و در نتيجه داراي بعد شناختي است: چهارمين ويژگى او (انسان) ميل ذاتى و علاقة فطرى به نوآورى است؛ يعنى انسان تنها «استعداد» ابداع و خلاقيت ندارد كه هرگاه ضرورت پيدا كند به خلق و ابداع بپردازد؛ بلكه بالذات «ميل» به خلاقيت و ابداع در او نهاده شده است.34 گفتني است كه كاربرد واژة استعداد براي بعد عقلاني خلاقيت، و در مقابل آن به كاربردن واژة ميل براي بعد احساسي خلاقيت، نبايد ما را به اين فرض برساند كه هر جا استاد مطهّري از واژة استعداد استفاده كردهاند، مربوط به بعد ادراكي است و هر جا از واژة ميل استفاده كردهاند، ناظر به بعد احساسي است؛ چراكه اين نوع كاربرد استعداد و ميل، در موارد ديگر يا به كار نرفته و يا كمتر به كار رفته است. افزون بر اينكه معناي مزبور با محتواي بحث فطرت ناسازگار است. استاد مطهّري همة فطريات (ادراكي و احساسي) را استعدادهاي انساني ميدانند؛35 با اين تفاوت كه برخي از اين استعدادها، استعدادهاي ادراكياند و برخي ديگر، استعدادهاي احساسي. 2. آيا همة انسانها به گونة يكسان از استعدادهاي فطري برخوردارند؟ استاد مطهّري معتقدند كه همة افراد همة استعدادهاي فطري را واجدند؛ يعني چنين نيست كه در شخصي استعداد گرايش به دين باشد و در ديگري نه؛ يا در فردي استعداد هنري باشد و در ديگري خبري از آن استعداد نباشد. همة استعدادهاي فطري در همة افراد بشر موجودند؛ تفاوت افراد در شدت و ضعف استعدادهاست؛ يعني براي نمونه استعداد هنري در يك فرد جوشش و فوران بيشتري دارد و در فرد ديگر، جوشش و فوران كمتر؛ يا مثلاً استعداد يادگيري در همة افراد بشر موجود است؛ ولي در يك فرد بنا به عللي، كه مشخص نيست، شدت بيشتري دارد و در فرد ديگر شدت كمتر.36 بنابراين با توجه به فرمايش استاد مطهّري، تفاوت موجود در ميان افراد بشر، در زمينة استعدادها، در اصل وجود استعدادهاي فطري نيست، بلكه در شدت و ضعف آنهاست.
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1397-02-04] [ 12:13:00 ق.ظ ]
|