1-3. رشد فطرتبا مشاهدة افراد گوناگون درمي‌يابيم كه اميال و استعدادهاي افراد، متفاوت است. يكي ميل شديدي به تعلم دارد و ديگري گويا اساساً چنين تمايلي در او نيست. يكي تمايل به هنر در او آشكار است و ديگري هيچ گرايشي به هنر از خود نشان نمي‌دهد. علل اين تفاوت‌ها در اميال فطري چيست؟ آيا تفاوت افراد در استعدادها، مربوط به تفاوت وجود استعدادهاست، يا نه، همة افراد در اصل وجود استعدادها برابراند، ولي در بروز و ظهور استعدادها با هم متفاوت‌اند؟ يك پاسخ اين است كه اين تفاوت‌ها به تفاوت‌هاي تكويني و فطري بازمي‌گردند؛ به اين معنا كه برخي افراد از استعدادي برخوردارند و برخي ديگر اساساً چنين استعدادي در آنها نيست. بنابراين اگر در شخصي استعداد هنري بروز نمي‌كند، به سبب اين است كه شخص يادشده از فطرت هنري بي‌بهره است (تفاوت در وجود). پاسخ ديگر، پاسخي است كه مي‌توان آن را از لابه‌لاي آثار استاد مطهّري به دست آورد. از مباحثي كه دربارة استعدادها و اميال فطري مطرح شد، مي‌توان ديدگاه استاد مطهّري دربارة علل تفاوت اشخاص در بروز و ظهور استعدادها را چنين استنتاج كرد: همة افراد بشر همة استعدادها را دارند؛ يعني اگر براي نمونه ده نوع استعداد را براي بشر فطري بدانيم، چنين نيست كه يك فرد نُه استعداد و فرد ديگر هشت استعداد داشته باشد؛ بلكه در نهاد همة انسان‌ها همان ده نوع استعداد وجود دارد؛ با اين تفاوت كه استعدادهاي افراد، شدت و ضعف دارند؛ يعني اگرچه همة افراد از استعداد هنري برخوردارند، برخي افراد از ده درصد اين استعداد و برخي از 50 درصد آن. بنابراين فرضي كه تفاوت افراد را در رابطه با استعدادها به تفاوت در وجود و عدم استعدادها مربوط مي‌سازد، از نگاه استاد مطهّري باطل است. استاد مطهّري معتقدند كه تفاوت موجود ميان افراد، تفاوت در «ظهور» استعدادهاست، نه در «وجود» آنها؛ يعني براي نمونه اگر افراد انسان در استعدادي مانند هنر متفاوت‌اند، دليل نمي‌شود كه بگوييم يكي استعداد هنري دارد و ديگري ندارد؛ بلكه اين استعداد در يكي بروز و ظهور يافته و در ديگري بنا به علل و عواملي، مجال ظهور نيافته و اگر اين فرد هم در همان شرايط قرار بگيرد، استعداد هنري‌اش بروز و ظهور خواهد يافت؛ اگرچه به دليل تفاوت استعدادها در شدت و ضعف، ميزان بروز و ظهور استعدادها در شرايط يك‌سان نيز متفاوت خواهد بود. پس تا اينجا مشخص شد كه تفاوت انسان‌ها از نظر استعدادهاي فطري، سواي تفاوت در شدت و ضعفي كه در استعدادها دارند، تفاوت در بروز و شكفتگي آن استعدادهاست. اما پرسش ديگري كه در اينجا رخ مي‌نمايد اين است كه آيا اين امور فطري خودبه‌خود و بدون نياز به هيچ عاملي رشد مي‌كنند و شكوفا مي‌شوند؟ به عبارت ديگر، ظهور و بروز اين اميال امري طبيعي و خودبه‌خودي است، يا اينكه آنها براي رشد و شكوفايي نياز به عواملي دارند؟ با تتبع در آثار استاد مطهّري، به نظر مي‌رسد كه ايشان دو ديدگاه متناقض داشته‌اند. ديدگاه اول: استاد معتقدند امور فطري، وجه مميزة انسان از حيوان‌اند، در ابتداي تولد به گونة بالقوه در فرد موجودند. اين امور فطري با بهره‌گيري از شرايط و عوامل تربيتي، به فعليت مي‌رسند. با فعليت يافتن اين امور فطري است كه انسان شايستة نام انسان مي‌شود. اين ديدگاه مشهور ايشان است كه در بسياري از آثار خود بر آن تأكيد ورزيده‌اند. ديدگاه دوم: استاد مطهّري در برخي آثارشان، كه در ادامه خواهد آمد، بر اين اعتقادند كه برخي استعدادهاي فطري، رشدي طبيعي و خودبه‌خودي دارند. كار مربي اين است كه اين اميال را، كه خودبه‌خود در حال رشدند، به كانال اصلي‌شان هدايت كند و نگذارد كه چيزي جلوي رشدشان را بگيرد. آنچه اين دو ديدگاه را از هم متمايز مي‌سازد، تأكيد بر رشد خودبه‌خودي در ديدگاه دوم است. به عبارت ديگر، فطريات اموري صد درصد بالقوه نيستند (همچنان‌كه در ديدگاه اول مطرح شد)؛ بلكه از رشدي هرچند اندك و ناآگاهانه برخوردارند. براي تبيين اين ديدگاه (ديدگاه دوم) و مستند كردن آن، به چند مورد از آثار استاد اشاره مي‌كنيم: در انسان اساساً ميل به جويندگى، كاوشگرى و عقب زدن پردة جهالت و نادانى، يك ميل طبيعى است؛ فورانى است كه از درون انسان هميشه مى‌جوشد و يك اصل علمى است؛ ولى اينكه اين ميل چگونه بايد هدايت شود، به جامعه مربوط است. مثلاً در محيطى كه جامعه در مرحله‌اى است كه در آن فقط مكتب‌خانه وجود دارد و در مكتب‌خانه هم فقط مى‌آيند از الفبا و الف زبر ان و الف سرگردان و ابجد سخن مى‌گويند، او قهراً غريزه‌اش به اين شكل ارضا و اشباع مى‌شود و در واقع نقش‌هايى كه آن حالت طبيعى اقتضا مى‌كند به اين صورت مى‌شود. آن‌گاه مثلاً اگر [آن محيط] تحت يك دين و مذهب باشد، قهراً شخصيت دينى و مذهبى به او مى‌دهد. همچنين زبانى كه به او ياد مى‌دهد، زبان همان محيط، مثلاً فارسى است؛ ولى اگر محيط ديگرى باشد، صورت ديگرى خواهد داشت؛ اما به هر حال آن سائقة علم در همه به طور يك‌سان وجود دارد؛ درست مثل فورانى است كه يك چشمه از زمين دارد كه از زمين مى‌جوشد و مى‌ريزد اين به هر حال يك فوران طبيعى است و مثلاً در يك دشت مى‌ريزد؛ اما اينكه بعد در اين دشت چگونه با آن عمل كنند، در مسير خودش به باتلاق بريزد يا از آن استفاده كشاورزى و يا استفاده ديگر كنند، مسئلة ديگرى است، ولى به هر حال اصل فوران وجود دارد. پس در اينجا يك فوران طبيعى [به عنوان امر فطرى] داريم و يك نقش‌هاى اجتماعى… مسير انسان را يك مقدار همان فطرت اوليه خود انسان تعيين مى‌كند و يك مقدار جامعه. البته خود جامعه هم مجبور است از يك نوع فطرتى پيروى كند.37 البته همة امور فطري همانند فوران‌هايي هستند كه از ضمير انسان مي‌جوشند و به ‌وسيلة جامعه هدايت مي‌يابند، كه در اينجا استاد به يكي از آنها (فطرت كاوش) اشاره كرده‌اند. استاد مطهّري حركت انسان به سوي كمالاتش را حركتي ديناميكي مي‌دانند و نه حركتي مكانيكي: «حركت انسان به سوى كمالات انساني‌اش از نوع حركت ديناميكى است، نه از نوع حركت مكانيكى.»38 مقصود استاد از حركت ديناميكي، اين است، كه انسان از درون خودش به سويي در حركت است و براي اين حركت نيازي به بيرون ندارد. اگرچه انسان براي تغذيه از بيرون استفاده مي‌كند، قدرت حركت و مسير حركت از بيرون به انسان وارد نمي‌شود؛ بلكه درون انسان است كه به سمت مشخصي در پويش و تكاپوست. اين نيروي دروني ديناميكي، همان نيروي فطرت است. استاد مطهّري رسالت انبيا را مراقبت از انسان مي‌دانند تا از مسير فطرتش خارج نشود: مطابق نظرية فطرت، انسانيت يك طرح و يك الگو و يك برنامه‏اى دارد كه انسان و انسانيت اولاً به حسب فطرت خودش به آن سو حركت مى‏كند؛ با يك نيروى درونى ديناميكى به آن سو تلاش مى‏كند. پيامبران آمده‏اند و اسلام آمده است براى اينكه مراقب باشد [كه از اين مسير خارج نشود.] در واقع تمام اين دستورها مراقبت و كمك كردن به اين است كه اين موجود همان مسير فطرى و طبيعى خودش را طى كند.39 شاهدي ديگر بر اعتقاد استاد به حركت خودبه‌خودي فطريات، اين است كه ايشان سه عامل (فطرت، طبيعت و جامعه) را در ساختن شخصيت انسان مؤثر، و رشد عامل فطرت را رشدي خود‌به‌خود و تدريجي مي‌دانند: «عامل فطرت كه خودبه‌خود در او تدريجاً رشد مي‌كند، به عبارت ديگر عامل دروني فطرت، عامل بيروني طبيعت و عامل بيروني جامعه.»40 با توجه به مطالب مزبور، به نظر مي‌رسد كه اين دو ديدگاه هيچ‌گونه تناقضي با هم ندارند؛ چراكه در ديدگاه اول، ايشان معتقدند كه اميال فطري اموري بالقوه‌اند كه با مساعد شدن شرايط و آماده شدن عوامل، به فعليت مي‌رسند؛ ولي با توجه به ديدگاه دوم درمي‌يابيم كه فعليت نخستين اين استعدادهاي فطري در حد صفر نيست؛ به‌گونه‌اي كه بود و نبودشان يكي باشد. به عبارت ديگر وقتي استاد مي‌گويند كه اين امور فطري اموري بالقوه‌اند، به اين معنا نيست كه قوة صد درصدند؛ بلكه نسبت به فعليتي كه بايد داشته باشند و مي‌توانند داشته باشند، قوه محسوب مي‌شوند. به همين دليل است كه اميال فطري‌اي همچون ميل به كنجكاوي و پرسش از رشدي هرچند ضعيف برخوردارند. بنابراين مي‌توان ديدگاه استاد مطهّري را به اين صورت خلاصه كرد: اميال فطري اموري هستند كه از رشدي ضعيف و اندك برخوردارند، كه البته اين رشد، رشدي آگاهانه نيست. در واقع اميال فطري در انسان هم وجود دارند و هم در حدي كه مشهود مي‌شود بروز و ظهور دارند؛ به ‌گونه‌اي كه مي‌توان اين اميال فطري را در افرادي كه هنوز تربيت نشده‌اند مشاهده كرد. اينكه استاد مطهّري اين اميال را در حد قوه مي‌دانند كه بايد فعليت يابند، به اين دليل است كه اين اميال از رشدي بسيار ضعيف برخوردارند و بايد با بهره‌گيري از شرايط و عواملي، رشد كنند و شكوفا شوند. در واقع اين اميال فطري بايد از چنان رشدي برخوردار باشند كه در تشكيل شخصيت انسان، نقش اصلي را بازي كنند و اين محقق نخواهد شد مگر با رشد و شكوفايي آگاهانة آنها.

موضوعات: انسان شناسی  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...