عمار رهبر


بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



جستجو


 



ديدگاه افلاطون و ارسطو در باب ادراكات فطري تصوريدر ميان حكماي غرب، بحث ادراكات فطري بسيار بحث‌برانگيز بوده است. اين مباحث از زمان افلاطون، و پس از او شاگرد نامي‌اش ارسطو آغاز شده است. نظريات اين استاد و شاگرد در باب شناخت و ادراك، قرن‌ها مطمح‌نظر بوده است. استاد مطهّري عقايد افلاطون را در چهار محور خلاصه مي‌كند:
1. روح پيش از تعلق به بدن موجود است؛
2. روح از ابتداي تعلق به بدن، معلومات و معقولات بسيارى در باطن ذات خود همراه دارد؛
3. عقل مقدم بر حس است، و ادراك معانى كليه مقدم است بر ادراك جزئيات؛
4. راه حصول علم، مشاهدة مُثُل است.13
ارسطو در زمان خود افلاطون با همة عقايد يادشده به مخالفت برخاست. او مُثُل را نپذيرفت؛ خلقت روح را هم‌زمان يا پس از خلقت بدن دانست و گفت افراد در همين جهان معلومات خود را به دست مي‌آورند. استاد مطهّري نظرية ارسطو در باب معرفت را چنين خلاصه مي‌كند:
نظرية ارسطو در باب حصول معرفت، شامل دو قسمت اصلى زير است:
1. ذهن در ابتدا واجد هيچ معلوم و معقولى نيست. تمام ادراكات و تصورات جزئى و كلى در همين جهان براى نفس حاصل مى‌شود؛
2. ادراكات جزئى مقدم است بر ادراكات كلى.14

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-02-04] [ 12:09:00 ق.ظ ]




1-2. اقسام ادراك‌هاي فطريعلم و شناخت فطري را مي‌توان به دو قسم تصورات فطري و تصديقات فطري تقسيم كرد. منظور از تصور فطري، صورتي است از شيء كه بدون فراگيري و اكتساب (صور مقدم بر حس) نزد ذهن حاضر است و منظور از تصديق فطري (تصديق مقدم بر تجربه) نسبتي است كه ذهن ميان صور ذهني (صور حاصل از حس) برقرار مي‌كند.
الف) تصورات فطري

پيش از اينكه نظر استاد مطهّري را در باب تصور فطري مطرح كنيم، با استفاده از آثار ايشان نظر فلاسفة غرب را در اين‌باره مي‌آوريم تا بررسي‌اي تطبيقي نيز انجام دهيم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:07:00 ق.ظ ]




2. ابعاد فطرت1-2. فطرت ادراكي

در بحث فطرت ادراكي ادعا مي‌شود كه انسان افزون بر ديگر ادراكاتش، گونه‌اي ديگر از علم و شناخت دارد كه از آن به ادراكات فطري ياد مي‌شود. مراد از اين ادراك فطري چيست؟ چگونه معلومات و شناخت‌هايي را فطري مي‌گويند و اساساً فطري در اينجا به چه معناست؟
1-1-2. معناي فطرت ادراكي

از نظر استاد مطهّري ادراك فطري در چهار معنا به شرح ذيل كاربرد دارد:
1. ادراكات عمومي: ادراكاتي كه همة افراد بشر به گونة يك‌سان واجد آنها هستند؛ ادراكاتي چون اعتقاد به جهان خارج از ذهن كه حتي سوفسطايي‌ها نيز اگرچه به‌ظاهر منكر آن‌اند، در حاق ذهنشان به آن باور دارند؛
2. ادراكات بالقوه: ادراكاتي كه ذهن بشر به گونة بالقوه واجد آنهاست؛ مانند معلوماتي كه نفس به آنها علم حضوري دارد، ولي هنوز به آن معلومات حضوري علم حصولي نيافته است. اين معلومات حضوري بعدها در شرايطي ويژه به علم حصولي تبديل مي‌شوند. ملّاصدرا فطري بودن معرفت به ذات خدا را از اين جنس مي‌داند؛
3. فطري باب برهان منطق: در منطق، به قضايايي كه برهانشان همواره همراه آنهاست، فطريات گفته مي‌شود؛
4. ادراك ذاتي عقل: ادراكاتي كه ذاتي عقل باشد و عقل آنها را به گونة بالفعل در خود ذخيره داشته باشد.11
استاد مطهّري از ميان معاني يادشده، معناي اول را مراد ادراكات فطري مي‌دانند: «در عين اينكه تصورات ذاتى عقل (فطرى به معناى چهارم) مورد انكار قرار گرفته؛ تصورات و تصديقات عمومى و يك‌سان براى همه بشر (فطرى به معناى اول) اثبات شده و راه آن نيز بيان گرديده.»12 گفتني است كه پس از بحث در باب ادراكات تصوري و تصديقي، معناي فطري بودن ادراك فطري وضوح بيشتري خواهد يافت.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:07:00 ق.ظ ]




2-1. نسبت مفهوم فطرت با مفاهيم مشابهاستاد مطهّري با رويكردي تحليلي رابطة اصطلاح فطرت را با اصطلاحات سرشت، صبغه، حنيف، طبيعت و غريزه بررسي كرده‌اند.
صبغه: صبغه مفهومي است كه در قرآن كريم مانند فطرت دربارة دين آمده است. استاد در باب صبغه مي‌فرمايند:
اين لغت نيز بر وزن فعله است. صبغ يعني رنگ كردن، صباغ يعني رنگرز و صبغه يعني نوع رنگ كردن و صبغةالله يعني نوع رنگي كه خدا در متن تكوين زده است؛ يعني رنگ خدايي. دربارة دين آمده است كه دين رنگ خدايي است، رنگي كه دست حق در متن تكوين و در متن خلقت، انسان را به آن رنگ، متلون كرده است. (در واقع در رابطه بين صبغه و فطرت مي‌توان گفت كه) فطرت رنگي است كه خدا در متن خلقت به روح و روان بشر زده است.6
حنيف: استاد مطهّري پس از بيان آياتي كه مادة حنف در آنها آمده است به بررسي آن در كتاب‌هاي معتبر حديثي (كتاب توحيد شيخ صدوق) و لغوي (كتاب النهاية ابن اثير) مي‌پردازد و و نتيجه مي‌گيرد معناي لغت حنيف؛ يعني: «حق‌گرا، حقيقت‌گرا و يا خدا‌گرا، توحيدگرا. (وقتي گفته مي‌شود) در فطرت انسان حنيفيت هست، يعني در فطرت او حق‌گرايي و حقيقت‌گرايي هست.»7
طبيعت: طبيعت دلالت بر ويژگي ذاتي شيء بي‌جان مي‌كند. تفاوت اشيا با هم از نظر خواص و آثاري كه از خود بروز مي‌دهند، مربوط به ويژگي ذاتي (طبيعت) آنهاست. براي نمونه آب و آتش دو جسم بي‌جان‌اند؛ ولي داراي آثار متفاوت‌اند كه اين آثار متفاوت معلول طبع يا همان ويژگي ذاتي آنهاست.
استاد معتقدند كه واژة طبيعت، اگرچه در باب جاندارها به كار برده مي‌شود، به گونة اختصاصي در باب بي‌جان‌ها كاربرد دارد و حتي آنجا كه در دربارة جاندارها به كار مي‌رود، در آن جنبه‌هايي است كه با بي‌جان‌ها مشترك‌اند؛ زيرا جاندارها از ويژگي‌هاي بي‌جان‌ها نيز برخوردارند. البته جاندارها چيزهايي دارند كه بي‌جان‌ها از آن بي‌بهره‌اند.8
غريزه: يكي از مفاهيمي كه از نظر معنايي به مفهوم فطرت نزديك است و حتي گاه به جاي فطرت به كار مي‌رود، غريزه است. مي‌توان بنا بر گفته‌هاي استاد مطهّري، سه تفاوت مهم ميان غريزه و فطرت را برشمرد:
1. فطرت دربارة انسان به كار مي‌رود؛ ولي غريزه به گونة اختصاصي دربارة حيوان كاربرد دارد.
2. فطرت از غريزه آگاهانه‌تر است؛ يعني انسان آنچه را كه مي‌داند، به سبب قدرت او بر دانستن است. او از سلسله فطرياتي برخوردار است و مي‌داند كه چنين فطرياتي دارد.
3. فطريات مربوط به مسائل انساني (ماوراي حيواني) است؛ ولي غريزه محدود به مسائل مادي زندگي حيوان است.9
فطرت و سرشت: در اينجا بايسته است تا مفهوم سرشت را از مفهوم فطرت تمييز دهيم. استاد مطهّري مي‌فرمايد:
ممكن است فطرت را معنا كنند به امر سرشتي؛ ولي اين تعبير نارساست. امر فطري سرشتي هست؛ ولي هر [امر] سرشتي‌اي فطري نيست. امر سرشتي در مقابل امر اكتسابي براي خود فرد است. يك وقت انسان يك حالتي را اكتساب كرده و يك وقت نه. اين حالت در سرشت اوست؛ موروثي است.10
به عبارت ديگر سرشتي اعم از فطري است و رابطة عموم و خصوص مطلق ميان آنها برقرار است؛ به اين معنا كه ممكن است ويژگي و صفتي براي فرد سرشتي باشد، ولي فطري نباشد؛ مانند بسياري از صفات ارثي (رنگ چشم، قد و…) كه فرد آنها را كسب نكرده، ولي سرشتي فرد شمره مي‌شوند. بنابراين هر امر فطري‌اي، سرشتي هست؛ ولي هر امر سرشتي، فطري نيست.
با توجه به توضيحاتي كه داده شد، ملاك فطري بودن (فطرت به معناي عام) دو چيز است: 1. سرشتي و غيراكتسابي بودن؛ 2. مربوط بودن آن ويژگي به بعد انساني انسان.
نتيجه اينكه دو واژة صبغه و حنيف با فطرت (به معناي خاص) مساوق‌اند. صبغه در قرآن به معناي رنگي است كه خدا به روح انسان زده است و مقصود از اين رنگ، همان رنگ توحيد است. منظور از حنيف نيز گرايش حقيقت‌طلبانة روح انسان است؛ يعني در سرشت انسان گرايشي به حقيقت، كه مصداق اتم آن خداوند است، وجود دارد.
در باب دو مفهوم ديگر نيز بايد گفت مراد از طبيعت، ويژگي ذاتي شيء بي‌جان است كه اين ويژگي ذاتي منشأ خواص و آثار در اين اشياي بي‌جان است و مراد از غريزه، ميل مبهم و ناآگاهانة‌ حيوان و عامل حركت او براي اطفاي نيازهايش است. حيوان به اين ميل تنها آگاهي حضوري، و نه حصولي، دارد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:06:00 ق.ظ ]




1. مفهوم شناسي1-1. چيستي فطرت

در علوم ادبي، معناي يك واژه را «ماده» و «صورت» آن تعيين مي‌كند. به عبارت ديگر در واژه‌هايي كه از يك ماده‌اند، شكل و صورت واژه است كه تفاوت معنايي ايجاد مي‌كند. واژة فطرت نيز مانند هر واژة عربي ديگر، ماده‌اي دارد و صورتي. تركيب اين دو، ساختار معنايي فطرت را تشكيل مي‌دهد.3
فطرت از مادة فَطر است. مادة فَطر در هر جاي قرآن كه به كار رفته، ابداع و خلق در مفهومش نهفته شده است. ابن‌اثير به مناسبت حديث معروف «كل مولود يولد علي الفطره…» كلمة فَطر را «ابتدا و اختراع، يعني خلقت ابتدايي» معنا كرده است.4 پس فَطر، به معناي خلق است؛ اما خلق ابتدايي و بدون طرح و نقشه قبلي، يا همان خلق از عدم؛ چراكه خلق، به معناي ايجاد صورت از ماده است؛ مانند ساختن يك بنا با استفاده از موادي چون آجر و سنگ؛ اما فَطر به معناي خلق و ابداع از عدم است.
واژة فطرت نيز از آنجا كه از همين مادة فطر است، خلق و ابداع ابتدايي يا خلق از عدم در معنايش نهفته است؛ اما اگر شكل و وزن ويژة اين كلمه-وزن فِعلَه- را در نظر بگيريم، معنايش اندكي تفاوت مي‌يابد. استاد مطهّري با توجه به همين مسئله مي‌فرمايند: «وزن فعله دلالت بر نوع-يعني گونه- مي‌كند. جلسه يعني نشستن و جِلسَه يعني نوع خاصي از نشستن.» ايشان تصريح مي‌كنند كه فطرت در قرآن، دربارة انسان و رابطه او با دين آمده است: «فطرة الله التي فطر الناس عليها»؛ يعني اين خاص بودن آفرينش انسان مربوط است به دين‌داري او؛ يعني شناخت و گرايش به دين و خدا.5
با اين‌همه استاد مطهّري در آثار خود، توسعي در مفهوم فطرت (ديني) قايل شده و دايره آن را فراتر از مفهوم پيش‌گفته «ادراك و گرايش به الله» دانسته‌اند. ايشان فطرت را وجه تمايز انسان و حيوان دانسته‌اند كه همة استعدادهاي انساني انسان (ادراك‌ها و گرايش‌ها) را دربر مي‌گيرد.
بنابراين مي‌توان گفت كه فطرت در آثار استاد مطهّري به دو معناي خاص و عام به كار مي‌رود. فطرت به معناي خاص، كه در قرآن كريم به كار رفته، همان فطرت توحيدي و الهي انسان (فطرت ديني) است كه عبارت است از توانايي ذاتي و سرشتي شناخت و گرايش به الله در انسان؛ اما فطرت به معناي عام، كه استاد مطهّري با تحليلي فلسفي به آن رسيده، عبارت است از مجموعة ويژگي‌هاي سرشتي نوع انسان كه بالقوه در او وجود دارند. اين استعدادها و توانايي‌هاي سرشتي كه فصل مميز انسان از ديگر موجودات‌اند، استعدادهايي چون حقيقت‌جويي و خلاقيت را دربر مي‌گيرند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:05:00 ق.ظ ]