2-1. نسبت مفهوم فطرت با مفاهيم مشابهاستاد مطهّري با رويكردي تحليلي رابطة اصطلاح فطرت را با اصطلاحات سرشت، صبغه، حنيف، طبيعت و غريزه بررسي كرده‌اند.
صبغه: صبغه مفهومي است كه در قرآن كريم مانند فطرت دربارة دين آمده است. استاد در باب صبغه مي‌فرمايند:
اين لغت نيز بر وزن فعله است. صبغ يعني رنگ كردن، صباغ يعني رنگرز و صبغه يعني نوع رنگ كردن و صبغةالله يعني نوع رنگي كه خدا در متن تكوين زده است؛ يعني رنگ خدايي. دربارة دين آمده است كه دين رنگ خدايي است، رنگي كه دست حق در متن تكوين و در متن خلقت، انسان را به آن رنگ، متلون كرده است. (در واقع در رابطه بين صبغه و فطرت مي‌توان گفت كه) فطرت رنگي است كه خدا در متن خلقت به روح و روان بشر زده است.6
حنيف: استاد مطهّري پس از بيان آياتي كه مادة حنف در آنها آمده است به بررسي آن در كتاب‌هاي معتبر حديثي (كتاب توحيد شيخ صدوق) و لغوي (كتاب النهاية ابن اثير) مي‌پردازد و و نتيجه مي‌گيرد معناي لغت حنيف؛ يعني: «حق‌گرا، حقيقت‌گرا و يا خدا‌گرا، توحيدگرا. (وقتي گفته مي‌شود) در فطرت انسان حنيفيت هست، يعني در فطرت او حق‌گرايي و حقيقت‌گرايي هست.»7
طبيعت: طبيعت دلالت بر ويژگي ذاتي شيء بي‌جان مي‌كند. تفاوت اشيا با هم از نظر خواص و آثاري كه از خود بروز مي‌دهند، مربوط به ويژگي ذاتي (طبيعت) آنهاست. براي نمونه آب و آتش دو جسم بي‌جان‌اند؛ ولي داراي آثار متفاوت‌اند كه اين آثار متفاوت معلول طبع يا همان ويژگي ذاتي آنهاست.
استاد معتقدند كه واژة طبيعت، اگرچه در باب جاندارها به كار برده مي‌شود، به گونة اختصاصي در باب بي‌جان‌ها كاربرد دارد و حتي آنجا كه در دربارة جاندارها به كار مي‌رود، در آن جنبه‌هايي است كه با بي‌جان‌ها مشترك‌اند؛ زيرا جاندارها از ويژگي‌هاي بي‌جان‌ها نيز برخوردارند. البته جاندارها چيزهايي دارند كه بي‌جان‌ها از آن بي‌بهره‌اند.8
غريزه: يكي از مفاهيمي كه از نظر معنايي به مفهوم فطرت نزديك است و حتي گاه به جاي فطرت به كار مي‌رود، غريزه است. مي‌توان بنا بر گفته‌هاي استاد مطهّري، سه تفاوت مهم ميان غريزه و فطرت را برشمرد:
1. فطرت دربارة انسان به كار مي‌رود؛ ولي غريزه به گونة اختصاصي دربارة حيوان كاربرد دارد.
2. فطرت از غريزه آگاهانه‌تر است؛ يعني انسان آنچه را كه مي‌داند، به سبب قدرت او بر دانستن است. او از سلسله فطرياتي برخوردار است و مي‌داند كه چنين فطرياتي دارد.
3. فطريات مربوط به مسائل انساني (ماوراي حيواني) است؛ ولي غريزه محدود به مسائل مادي زندگي حيوان است.9
فطرت و سرشت: در اينجا بايسته است تا مفهوم سرشت را از مفهوم فطرت تمييز دهيم. استاد مطهّري مي‌فرمايد:
ممكن است فطرت را معنا كنند به امر سرشتي؛ ولي اين تعبير نارساست. امر فطري سرشتي هست؛ ولي هر [امر] سرشتي‌اي فطري نيست. امر سرشتي در مقابل امر اكتسابي براي خود فرد است. يك وقت انسان يك حالتي را اكتساب كرده و يك وقت نه. اين حالت در سرشت اوست؛ موروثي است.10
به عبارت ديگر سرشتي اعم از فطري است و رابطة عموم و خصوص مطلق ميان آنها برقرار است؛ به اين معنا كه ممكن است ويژگي و صفتي براي فرد سرشتي باشد، ولي فطري نباشد؛ مانند بسياري از صفات ارثي (رنگ چشم، قد و…) كه فرد آنها را كسب نكرده، ولي سرشتي فرد شمره مي‌شوند. بنابراين هر امر فطري‌اي، سرشتي هست؛ ولي هر امر سرشتي، فطري نيست.
با توجه به توضيحاتي كه داده شد، ملاك فطري بودن (فطرت به معناي عام) دو چيز است: 1. سرشتي و غيراكتسابي بودن؛ 2. مربوط بودن آن ويژگي به بعد انساني انسان.
نتيجه اينكه دو واژة صبغه و حنيف با فطرت (به معناي خاص) مساوق‌اند. صبغه در قرآن به معناي رنگي است كه خدا به روح انسان زده است و مقصود از اين رنگ، همان رنگ توحيد است. منظور از حنيف نيز گرايش حقيقت‌طلبانة روح انسان است؛ يعني در سرشت انسان گرايشي به حقيقت، كه مصداق اتم آن خداوند است، وجود دارد.
در باب دو مفهوم ديگر نيز بايد گفت مراد از طبيعت، ويژگي ذاتي شيء بي‌جان است كه اين ويژگي ذاتي منشأ خواص و آثار در اين اشياي بي‌جان است و مراد از غريزه، ميل مبهم و ناآگاهانة‌ حيوان و عامل حركت او براي اطفاي نيازهايش است. حيوان به اين ميل تنها آگاهي حضوري، و نه حصولي، دارد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...