عمار رهبر


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



جستجو


 



1-3. رشد فطرتبا مشاهدة افراد گوناگون درمي‌يابيم كه اميال و استعدادهاي افراد، متفاوت است. يكي ميل شديدي به تعلم دارد و ديگري گويا اساساً چنين تمايلي در او نيست. يكي تمايل به هنر در او آشكار است و ديگري هيچ گرايشي به هنر از خود نشان نمي‌دهد. علل اين تفاوت‌ها در اميال فطري چيست؟ آيا تفاوت افراد در استعدادها، مربوط به تفاوت وجود استعدادهاست، يا نه، همة افراد در اصل وجود استعدادها برابراند، ولي در بروز و ظهور استعدادها با هم متفاوت‌اند؟ يك پاسخ اين است كه اين تفاوت‌ها به تفاوت‌هاي تكويني و فطري بازمي‌گردند؛ به اين معنا كه برخي افراد از استعدادي برخوردارند و برخي ديگر اساساً چنين استعدادي در آنها نيست. بنابراين اگر در شخصي استعداد هنري بروز نمي‌كند، به سبب اين است كه شخص يادشده از فطرت هنري بي‌بهره است (تفاوت در وجود). پاسخ ديگر، پاسخي است كه مي‌توان آن را از لابه‌لاي آثار استاد مطهّري به دست آورد. از مباحثي كه دربارة استعدادها و اميال فطري مطرح شد، مي‌توان ديدگاه استاد مطهّري دربارة علل تفاوت اشخاص در بروز و ظهور استعدادها را چنين استنتاج كرد: همة افراد بشر همة استعدادها را دارند؛ يعني اگر براي نمونه ده نوع استعداد را براي بشر فطري بدانيم، چنين نيست كه يك فرد نُه استعداد و فرد ديگر هشت استعداد داشته باشد؛ بلكه در نهاد همة انسان‌ها همان ده نوع استعداد وجود دارد؛ با اين تفاوت كه استعدادهاي افراد، شدت و ضعف دارند؛ يعني اگرچه همة افراد از استعداد هنري برخوردارند، برخي افراد از ده درصد اين استعداد و برخي از 50 درصد آن. بنابراين فرضي كه تفاوت افراد را در رابطه با استعدادها به تفاوت در وجود و عدم استعدادها مربوط مي‌سازد، از نگاه استاد مطهّري باطل است. استاد مطهّري معتقدند كه تفاوت موجود ميان افراد، تفاوت در «ظهور» استعدادهاست، نه در «وجود» آنها؛ يعني براي نمونه اگر افراد انسان در استعدادي مانند هنر متفاوت‌اند، دليل نمي‌شود كه بگوييم يكي استعداد هنري دارد و ديگري ندارد؛ بلكه اين استعداد در يكي بروز و ظهور يافته و در ديگري بنا به علل و عواملي، مجال ظهور نيافته و اگر اين فرد هم در همان شرايط قرار بگيرد، استعداد هنري‌اش بروز و ظهور خواهد يافت؛ اگرچه به دليل تفاوت استعدادها در شدت و ضعف، ميزان بروز و ظهور استعدادها در شرايط يك‌سان نيز متفاوت خواهد بود. پس تا اينجا مشخص شد كه تفاوت انسان‌ها از نظر استعدادهاي فطري، سواي تفاوت در شدت و ضعفي كه در استعدادها دارند، تفاوت در بروز و شكفتگي آن استعدادهاست. اما پرسش ديگري كه در اينجا رخ مي‌نمايد اين است كه آيا اين امور فطري خودبه‌خود و بدون نياز به هيچ عاملي رشد مي‌كنند و شكوفا مي‌شوند؟ به عبارت ديگر، ظهور و بروز اين اميال امري طبيعي و خودبه‌خودي است، يا اينكه آنها براي رشد و شكوفايي نياز به عواملي دارند؟ با تتبع در آثار استاد مطهّري، به نظر مي‌رسد كه ايشان دو ديدگاه متناقض داشته‌اند. ديدگاه اول: استاد معتقدند امور فطري، وجه مميزة انسان از حيوان‌اند، در ابتداي تولد به گونة بالقوه در فرد موجودند. اين امور فطري با بهره‌گيري از شرايط و عوامل تربيتي، به فعليت مي‌رسند. با فعليت يافتن اين امور فطري است كه انسان شايستة نام انسان مي‌شود. اين ديدگاه مشهور ايشان است كه در بسياري از آثار خود بر آن تأكيد ورزيده‌اند. ديدگاه دوم: استاد مطهّري در برخي آثارشان، كه در ادامه خواهد آمد، بر اين اعتقادند كه برخي استعدادهاي فطري، رشدي طبيعي و خودبه‌خودي دارند. كار مربي اين است كه اين اميال را، كه خودبه‌خود در حال رشدند، به كانال اصلي‌شان هدايت كند و نگذارد كه چيزي جلوي رشدشان را بگيرد. آنچه اين دو ديدگاه را از هم متمايز مي‌سازد، تأكيد بر رشد خودبه‌خودي در ديدگاه دوم است. به عبارت ديگر، فطريات اموري صد درصد بالقوه نيستند (همچنان‌كه در ديدگاه اول مطرح شد)؛ بلكه از رشدي هرچند اندك و ناآگاهانه برخوردارند. براي تبيين اين ديدگاه (ديدگاه دوم) و مستند كردن آن، به چند مورد از آثار استاد اشاره مي‌كنيم: در انسان اساساً ميل به جويندگى، كاوشگرى و عقب زدن پردة جهالت و نادانى، يك ميل طبيعى است؛ فورانى است كه از درون انسان هميشه مى‌جوشد و يك اصل علمى است؛ ولى اينكه اين ميل چگونه بايد هدايت شود، به جامعه مربوط است. مثلاً در محيطى كه جامعه در مرحله‌اى است كه در آن فقط مكتب‌خانه وجود دارد و در مكتب‌خانه هم فقط مى‌آيند از الفبا و الف زبر ان و الف سرگردان و ابجد سخن مى‌گويند، او قهراً غريزه‌اش به اين شكل ارضا و اشباع مى‌شود و در واقع نقش‌هايى كه آن حالت طبيعى اقتضا مى‌كند به اين صورت مى‌شود. آن‌گاه مثلاً اگر [آن محيط] تحت يك دين و مذهب باشد، قهراً شخصيت دينى و مذهبى به او مى‌دهد. همچنين زبانى كه به او ياد مى‌دهد، زبان همان محيط، مثلاً فارسى است؛ ولى اگر محيط ديگرى باشد، صورت ديگرى خواهد داشت؛ اما به هر حال آن سائقة علم در همه به طور يك‌سان وجود دارد؛ درست مثل فورانى است كه يك چشمه از زمين دارد كه از زمين مى‌جوشد و مى‌ريزد اين به هر حال يك فوران طبيعى است و مثلاً در يك دشت مى‌ريزد؛ اما اينكه بعد در اين دشت چگونه با آن عمل كنند، در مسير خودش به باتلاق بريزد يا از آن استفاده كشاورزى و يا استفاده ديگر كنند، مسئلة ديگرى است، ولى به هر حال اصل فوران وجود دارد. پس در اينجا يك فوران طبيعى [به عنوان امر فطرى] داريم و يك نقش‌هاى اجتماعى… مسير انسان را يك مقدار همان فطرت اوليه خود انسان تعيين مى‌كند و يك مقدار جامعه. البته خود جامعه هم مجبور است از يك نوع فطرتى پيروى كند.37 البته همة امور فطري همانند فوران‌هايي هستند كه از ضمير انسان مي‌جوشند و به ‌وسيلة جامعه هدايت مي‌يابند، كه در اينجا استاد به يكي از آنها (فطرت كاوش) اشاره كرده‌اند. استاد مطهّري حركت انسان به سوي كمالاتش را حركتي ديناميكي مي‌دانند و نه حركتي مكانيكي: «حركت انسان به سوى كمالات انساني‌اش از نوع حركت ديناميكى است، نه از نوع حركت مكانيكى.»38 مقصود استاد از حركت ديناميكي، اين است، كه انسان از درون خودش به سويي در حركت است و براي اين حركت نيازي به بيرون ندارد. اگرچه انسان براي تغذيه از بيرون استفاده مي‌كند، قدرت حركت و مسير حركت از بيرون به انسان وارد نمي‌شود؛ بلكه درون انسان است كه به سمت مشخصي در پويش و تكاپوست. اين نيروي دروني ديناميكي، همان نيروي فطرت است. استاد مطهّري رسالت انبيا را مراقبت از انسان مي‌دانند تا از مسير فطرتش خارج نشود: مطابق نظرية فطرت، انسانيت يك طرح و يك الگو و يك برنامه‏اى دارد كه انسان و انسانيت اولاً به حسب فطرت خودش به آن سو حركت مى‏كند؛ با يك نيروى درونى ديناميكى به آن سو تلاش مى‏كند. پيامبران آمده‏اند و اسلام آمده است براى اينكه مراقب باشد [كه از اين مسير خارج نشود.] در واقع تمام اين دستورها مراقبت و كمك كردن به اين است كه اين موجود همان مسير فطرى و طبيعى خودش را طى كند.39 شاهدي ديگر بر اعتقاد استاد به حركت خودبه‌خودي فطريات، اين است كه ايشان سه عامل (فطرت، طبيعت و جامعه) را در ساختن شخصيت انسان مؤثر، و رشد عامل فطرت را رشدي خود‌به‌خود و تدريجي مي‌دانند: «عامل فطرت كه خودبه‌خود در او تدريجاً رشد مي‌كند، به عبارت ديگر عامل دروني فطرت، عامل بيروني طبيعت و عامل بيروني جامعه.»40 با توجه به مطالب مزبور، به نظر مي‌رسد كه اين دو ديدگاه هيچ‌گونه تناقضي با هم ندارند؛ چراكه در ديدگاه اول، ايشان معتقدند كه اميال فطري اموري بالقوه‌اند كه با مساعد شدن شرايط و آماده شدن عوامل، به فعليت مي‌رسند؛ ولي با توجه به ديدگاه دوم درمي‌يابيم كه فعليت نخستين اين استعدادهاي فطري در حد صفر نيست؛ به‌گونه‌اي كه بود و نبودشان يكي باشد. به عبارت ديگر وقتي استاد مي‌گويند كه اين امور فطري اموري بالقوه‌اند، به اين معنا نيست كه قوة صد درصدند؛ بلكه نسبت به فعليتي كه بايد داشته باشند و مي‌توانند داشته باشند، قوه محسوب مي‌شوند. به همين دليل است كه اميال فطري‌اي همچون ميل به كنجكاوي و پرسش از رشدي هرچند ضعيف برخوردارند. بنابراين مي‌توان ديدگاه استاد مطهّري را به اين صورت خلاصه كرد: اميال فطري اموري هستند كه از رشدي ضعيف و اندك برخوردارند، كه البته اين رشد، رشدي آگاهانه نيست. در واقع اميال فطري در انسان هم وجود دارند و هم در حدي كه مشهود مي‌شود بروز و ظهور دارند؛ به ‌گونه‌اي كه مي‌توان اين اميال فطري را در افرادي كه هنوز تربيت نشده‌اند مشاهده كرد. اينكه استاد مطهّري اين اميال را در حد قوه مي‌دانند كه بايد فعليت يابند، به اين دليل است كه اين اميال از رشدي بسيار ضعيف برخوردارند و بايد با بهره‌گيري از شرايط و عواملي، رشد كنند و شكوفا شوند. در واقع اين اميال فطري بايد از چنان رشدي برخوردار باشند كه در تشكيل شخصيت انسان، نقش اصلي را بازي كنند و اين محقق نخواهد شد مگر با رشد و شكوفايي آگاهانة آنها.

موضوعات: انسان شناسی  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-02-04] [ 12:14:00 ق.ظ ]




3. رشد، انحراف و مسخ فطرتآيا فطرت امكان رشد دارد؟ اگر امكان رشد دارد، اين رشد فطرت كاملاً خودبه‌خودي و طبيعي است، يا نه، فطريات در انسان صد درصد بالقوه‌اند و هيچ ظهور و بروزي ندارند؛ به ‌گونه‌اي كه جز با عوامل و شرايط تربيتي شكوفا نمي‌شوند؟ از سوي ديگر، آيا فطرت امكان انحراف نيز دارد؟ همچنين آيا فطرت ممكن است مسخ، و به ضد خود بدل شود؟

موضوعات: انسان شناسی  لینک ثابت
 [ 12:13:00 ق.ظ ]




گرايش به كمال مطلقانسان بما هو انسان فطرتاً كمال‌جو و گريزان از نقص و نيستي آفريده شده و همين سوداي كمال داشتن و از نقص گريزان بودن، او را به تكاپو و حركت واداشته است. استاد مطهّري، مكرر در آثار خود دربارة همين موضوع كمال‌طلبي انسان بحث كرده و به تبيين و تشريح آن پرداخته‌اند، كه در اينجا تنها به يك نمونة آن اشاره مي‌كنيم: «انسان آنچنان موجودي است كه نمي‌تواند عاشق محدود باشد؛ نمي‌تواند عاشق فاني باشد؛ نمي‌تواند عاشق شيئي باشد كه به زمان و مكان محدود است. انسان عاشق كمال مطلق است.»32 فطرت انسان خواهان كمال مطلق است و مقتضاي فطرت، كمال لايتناهي. انسان به هر حدي از كمال هم كه برسد باز كمال بالاتر را مي‌طلبد؛ زيرا هر كمالي از يك جهت كمال است و از جهت ديگر، نسبت به كمالِ بالاتر از خود، نقص. بنابراين هر كمالي از آن جهت كه كمال است، خواستة فطرت كمال‌گراي انسان واقع مي‌شود و از آن جهت كه با نقص همراه است (كمال محض و مطلق نيست) فطرت توقف بر آن را جايز نمي‌داند و لذا كمال بالاتر را مي‌طلبد. به همين دليل است كه تا انسان به كمال مطلق و لايتناهي نرسيده، در تلاش و تكاپوست و اين مقتضاي فطرت جوياي كمال مطلق انسان است. آيا كمال مطلق، وجودي عيني و واقعي در جهان خارج نيز دارد؟ بر اساس بينش عميق اسلامي، خداوند سبحان، خود كمال مطلق و لايتناهي است. او همة صفات نيك (صفات جماليه و جلاليه) را به طور اتم و اكمل داراست. او تنها مصداق كمال مطلق است و بر اين مبنا او خواستة فطرت همة انسان‌هاست؛ اگرچه در آنها شعور هشيار خود بدان اشعار نداشته باشند. اگر افراد بشر كمالي را مي‌طلبند، در واقع او را مي‌طلبند؛ زيرا هر كمالي تراوش وجود اوست و همچون خورشيد كه هر پرتوي شعاعي از نور اوست، هر كمالي نيز پرتوي از وجود اوست. درست بر همين مبناست كه وقتي فطرت كمال‌طلب انسان طهور كمال را نمي‌يابد و عطش او با زلال كمال مطلق فرو‌ نمي‌كاهد، حميم ياس و شرنگ پوچي كامش را تلخ مي‌كند. اساساً دل‌مردگي‌ها و يأس و بي‌قراري‌ها محصول همين دوري از كمال مطلق است. انسان‌ها بر اساس فطرت كمال‌طلبشان به دنبال كمال لايتناهي و گريزان از نقص و نيستي‌اند؛ ولي در يافتن مصداق اين كمال حقيقي به خطا مي‌روند و پس از مدتي كه به وصال مطلوب و معشوق حقيقي پنداشتة خود مي‌رسند، دل‌زده و افسرده مي‌شوند. استاد مطهّري راز اين دل‌زدگي را در فطرت جوياي كمال مطلق انسان مي‌دانند و مى‌گويند: سرّش آن فطرت عجيب انسان است. انسان در عمق فطرت خودش لايتناهى را مى‌خواهد، خدا را مى‌خواهد و با هر چيزى كه انسان ابتدا عشق مى‌ورزد، خيال مى‌كند آن معشوق حقيقى خودش را پيدا كرده است؛ ولى مدتى كه با او سرگرم مى‌شود و يك تجربة واقعى روحى روى او انجام مى‌دهد، خود روح به او مى‌گويد: اين او نيست. «اين او نيست» همان است كه ما بيزارى، خستگى، كسالت‌آورى مى‌ناميم. وقتى ما مى‌بينيم چيزى كه اين‌همه آرزويش را داريم به آن مى‌رسيم بعد تدريجاً خستگى و كسالت پيدا مى‌كنيم و بعد يك وقت مى‌بينيم به تنفر كشيد، اين تجربه‌اى است كه فطرت ما روى آن شىء انجام مى‌دهد. بعد از مدتى او به زبان بى‌زبانى به ما مى‌گويد: بلند شويم برويم؛ اين او نيست؛ بايد برويم جاى ديگر تا خودش را پيدا كنيم.33 تكمله در باب امور فطري، اعم از ادراك فطري و احساس فطري، دو پرسش مطرح مي‌شود: 1. آيا ادراك‌هاي فطري به گونة كامل از گرايش‌هاي فطري متمايزند؟ با تفكيك ادراك‌هاي فطري از احساس‌هاي فطري، شايد اين تصور در ذهن ايجاد شود كه اين دو كاملاً از هم متمايز و متفارق‌اند و هيچ مرز مشتركي با هم ندارند؛ ولي با توجه به آثار استاد مطهّري درمي‌يابيم كه ايشان برخي از امور فطري را به نوعي دووجهي مي‌دانند؛ هم مربوط به قوة عاقله و هم مربوط به دل و احساسات. به تعبير ديگر، برخي از امور فطري مي‌توانند هم جنبه و بعد ادراكي و شناختي داشته باشند، و هم از جنس ميل و تمايل باشند. يكي از اين امور فطري، خلاقيت است كه استاد مطهّري آن را هم يك ميل فطري مي‌داند و هم يك نوع توانايي ذاتي كه مربوط به قوه عاقله و در نتيجه داراي بعد شناختي است: چهارمين ويژگى او (انسان) ميل ذاتى و علاقة فطرى به نوآورى است؛ يعنى انسان تنها «استعداد» ابداع و خلاقيت ندارد كه هرگاه ضرورت پيدا كند به خلق و ابداع بپردازد؛ بلكه بالذات «ميل» به خلاقيت و ابداع در او نهاده شده است.34 گفتني است كه كاربرد واژة استعداد براي بعد عقلاني خلاقيت، و در مقابل آن به كاربردن واژة ميل براي بعد احساسي خلاقيت، نبايد ما را به اين فرض برساند كه هر جا استاد مطهّري از واژة استعداد استفاده كرده‌اند، مربوط به بعد ادراكي است و هر جا از واژة ميل استفاده كرده‌اند، ناظر به بعد احساسي است؛ چراكه اين نوع كاربرد استعداد و ميل، در موارد ديگر يا به كار نرفته و يا كمتر به كار رفته است. افزون بر اينكه معناي مزبور با محتواي بحث فطرت ناسازگار است. استاد مطهّري همة فطريات (ادراكي و احساسي) را استعدادهاي انساني مي‌دانند؛35 با اين تفاوت كه برخي از اين استعدادها، استعدادهاي ادراكي‌اند و برخي ديگر، استعدادهاي احساسي. 2. آيا همة انسان‌ها به گونة يك‌سان از استعدادهاي فطري برخوردارند؟ استاد مطهّري معتقدند كه همة افراد همة استعدادهاي فطري را واجدند؛ يعني چنين نيست كه در شخصي استعداد گرايش به دين باشد و در ديگري نه؛ يا در فردي استعداد هنري باشد و در ديگري خبري از آن استعداد نباشد. همة استعدادهاي فطري در همة افراد بشر موجودند؛ تفاوت افراد در شدت و ضعف استعدادهاست؛ يعني براي نمونه استعداد هنري در يك فرد جوشش و فوران بيشتري دارد و در فرد ديگر، جوشش و فوران كمتر؛ يا مثلاً استعداد يادگيري در همة افراد بشر موجود است؛ ولي در يك فرد بنا به عللي، كه مشخص نيست، شدت بيشتري دارد و در فرد ديگر شدت كمتر.36 بنابراين با توجه به فرمايش استاد مطهّري، تفاوت موجود در ميان افراد بشر، در زمينة استعدادها، در اصل وجود استعدادهاي فطري نيست، بلكه در شدت و ضعف آنهاست.

موضوعات: انسان شناسی  لینک ثابت
 [ 12:13:00 ق.ظ ]




2. انواع گرايش‌هاي فطرياستاد مطهّري در آثار خود اموري را به منزلة گرايش‌ها و احساسات فطري بيان مي‌كنند كه از ميان آنها مي‌توان به اين موارد اشاره كرد: حس حقيقت‌جويي، حس اخلاقي، حس پرستش، خلاقيت، گرايش به دين‌‌ و گرايش به كمال مطلق. يكي از پرسش‌هايي كه در اين‌باره مطرح مي‌شود اين است كه آيا انسان داراي گرايش‌هاي فطري پرشماري است كه در عرض هم‌اند و نسبت انسان با آنها يك‌سان است؛ يا نه انسان داراي يك گرايش فطري واحد است و اين گرايش‌هاي مختلف، پرتو و انشعاب‌هاي آن گرايش واحدند؟ استاد مطهّري ديدگاه مقبول در زمينة تكثر و تعدد گرايش‌هاي فطري را ديدگاه عرفا مي‌دانند و ديگر ديدگاه‌هايي را كه امور فطري را از هم مجزا مي‌دانند، رد مي‌كنند: «از نظر عرفا- و حق همان است- انسان يك فطرت اصلي بيشتر ندارد و همه آن فطرت‌هاي ديگر از اينجا منشعب مي‌شود.»30 مقصود استاد مطهّري از فطرت اصيل، همان گرايش فطري انسان به كمال مطلق و گريز از نقص است: انسان، بالذات، آنچه كه در عمق ذاتش در جست‌وجوي آن است، رسيدن به كمال مطلق است و به هر درجه‌اي از كمال كه برسد، آرام نمي‌گيرد؛ و قهراً فطرت فرار از نقص هم لازمة اين است وقتي كه جاذبة كمال مطلق هميشه انسان را به سوي خودش بكشاند، قهراً نقطة مقابلش فرار از نقص است. مثل عقربة مغناطيس است؛ وقتي كه يك سر آن به يك طرف كشيده مي‌شود، قهراً سر ديگر هم به نقطه مقابل كشيده مي‌شود.31 از آنجا كه استاد مطهّري گرايش فطري اصيل را در انسان «گرايش به كمال مطلق» دانسته‌اند، ما نيز از توضيح ديگر امور فطري مي‌پرهيزيم و تنها به توضيح گرايش فطري به كمال مطلق مي‌پردازيم.

موضوعات: انسان شناسی  لینک ثابت
 [ 12:12:00 ق.ظ ]




2. گرايش‌هاي فطرتبه طور كلي دربارة گرايش‌هاي فطري- كه استاد مطهّري آنها را اصالت‌هاي انساني و گرايش‌هاي مقدس24 نيز مي‌نامد- دو ديدگاه در غرب مطرح است: ديدگاه افلاطوني و ديدگاه منكران فطرت (ماركسيست‌ها، اگزيستانسياليست‌ها و اصالت‌الاجتماعي‌هايي چون دوركيم) كه در ادامه به توضيح مختصر اين دو ديدگاه مي‌پردازيم:
ديدگاه افلاطون: افلاطون بر مبناي اعتقادش به مُثُل و خلق روح پيش از بدن، قايل به اين بود كه روح در عالم مُثُُل همة معارف و خصايل را به گونة تمام و كمال واجد شده است و آن‌گاه كه قدم به عرصة وجود نهاده، همة اين صفات را در درونش به همراه آورده و در اين جهان چيزي كسب نمي‌كند. به تعبير ديگر «انسان وقتي به دنيا مي‌آيد، ساخته و پرداخته شده از جنبه‌هاي امور انساني به دنيا مي‌آيد.»25
ديدگاه اصالت الاجتماعيون: اصالت‌الاجتماعي‌ها براي جامعه اصالت قايل‌اند و به‌كلي منكر ارزش‌ها و اصالت‌هاي انساني و فطري‌اند. ايشان معتقدند كه «انسان وقتي به دنيا مي‌آيد، هيچ امر انساني در نهاد او وجود ندارد. تمام امور انساني ساخته‌هاي جامعه است و جامعه به انسان مي‌دهد. فرق فرد انسان با فرد حيوان اين است كه فرد حيوان قدرت پذيرش را ندارد، ولي فرد انسان قدرت پذيرش را دارد. انسان مثل يك مادة خام به دنيا مي‌آيد كه بعد جامعه اينها را به او مي‌دهد، يا مانند يك نوار ضبط صوت به دنيا مي‌آيد، جامعه او را پر مي‌كند. از هر چه هم كه جامعه پر كند از همان پر مي‌شود؛ بستگي دارد كه عوامل اجتماعي چه عواملي باشد.»26
ديدگاه شهيد مطهري: شهيد مطهّري برخلاف منكران فطرت، براي انسان فطرت و گرايش‌هاي فطري قايل است؛ اما نه به معناي افلاطوني آن:
انسان نه ساخته و پرداخته به دنيا مي‌آيد و نه خالي خالي و فاقد هر بعدي از ابعاد انساني كه تمام ابعاد انساني را جامعه به او بدهد؛ بلكه انسان وقتي كه به دنيا مي‌آيد بذر اين امور انساني در وجودش كاشته شده، در جامعه اينها بايد رشد كند؛ مثل زميني كه بذر را در آن پاشيده‌اند و الآن در درون اين زمين وجود دارد، فقط احتياج دارد به اينكه به اين زمين آب و نور و حرارت برسد و شرايط مساعد موجود باشد تا اين بذر از درون رشد كند.27
همچنين استاد در جايي ديگر مي‌فرمايند: «فطرت در انسان به معناي يك امر بالفعل نيست؛ به معني يك امر بالقوه است كه بذرش در انسان نهاده شده و قابل پرورش يافتن است.»28
استاد در توضيح ديدگاه خود، نخست گرايش‌ها و اميال غريزي را به گرايش‌هاي جسمي و روحي تقسيم مي‌كنند و توضيح مي‌دهند: «مقصود از خواست جسمي، تقاضايي است كه صد درصد وابسته به جسم باشد؛ مثل غريزة گرسنگي. اين يك امر بسيار مادي و جسماني ولي غريزي است؛ يعني مربوط به ساختمان بدني انسان و هر حيواني است.»29 همچنين دسته‌اي ديگر از گرايش‌ها و اميال در انسان هستند كه مربوط به روح انسان‌اند و حتي روان‌شناسي هم اين امور را امور روحي و لذات ناشي از آنها را نيز لذات روحي مي‌داند. از جملة اين امور ميل به داشتن فرزند، حقيقت‌خواهي، خلاقيت، عشق و پرستش است.
بر اين اساس، همة گرايش‌هاي انسان به دو دسته تقسيم مي‌شوند: 1. گرايش‌هايي كه در آنها انسان با حيوان مشترك است و پاية جسمي و زيستي و فيزيولوژيك دارند (غرايز)؛ و گرايش‌هايي كه ويژة انسان‌اند و منشأ روحي و معنوي دارند (فطريات). به زبان منطقي غرايز جسمي، كه مشترك بين انسان و حيوان‌اند، جنس انسان و گرايش‌هاي فطري، كه تنها ويژة انسان‌اند،‌ فصل انسان به شمار مي‌آيند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 12:10:00 ق.ظ ]